1 پرنیان بافد همی باد صبا در بوستان هر درختی طَیْلسان سازد همی از پرنیان
2 گر همی خواهی که بینی پرنیان را تار و پود برگ و بار هر درختی بنگر اندر بوستان
3 تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش ارغنون زن گشت بلبل بر درخت ارغوان
4 خوش بود آواز موسیقار و صوت ارغنون ساخته با یک دگر در مجلس شاه جهان
1 چو لالستان همی بینم شکفته عارض جانان بنفشستان همی بینم دمیده گرد لالستان
2 بنفشه نیست آن زلفین و لاله نیست آن عارض یکی نورست در ظلمت یکیکفرست در ایمان
3 نه خط است آن مگر دودست گلبرگ اندر آن مضمر نه زلف است آن مگر ابرست خورشید اندر آن پنهان
4 عجب دودی کزو باشد همی در جانها آتش عجب ابری کزو بارد همی از چشمها باران
1 از دورهای گردون وز صنعهای یزدان زیباترین عالم فرخترین کیهان
2 از نورهاست خورشید از طبعهاست آتش از سنگهاست یاقوت از فصلهاست نیسان
3 از ماههاست روزه از روزهاست جمعه از خانههاست کعبه وز نامههاست قرآن
4 از انبیاست احمد وز خسران ملکشه زاقلیمهاست رابع وز شهرها صفاهان
1 دو گوهرند سزاوار مجلس و میدان که فخر مجلس و میدان بود به این و به ان
2 یکی به آب لطیف آمده پدید از خاک یکی به آتش تیز آمده برون از کان
3 یکی رسیده به شربت ز زخم و ز چرخشت یکی رسیده به ضربت ز سنگ و زسوهان
4 یکی نه عقل و همه میل او بود سوی عقل یکی نه جان و همه قصد او بود سوی جان
1 ای جهانداری که از تو تازه باشد جاودان گوهر طغرلبک و جغریبک و البارسلان
2 تا جلال دولتی دولت بماند پایدار تا جمال ملتی ملت بماند جاودان
3 نیست جز تو خلق عالم را یکی فریادرس نیست جزتو ملک گیتی راکسی صاحبقران
4 آسمان گر یک شرف دارد ز پاکی بر زمین از تو بسیاری شرف دارد زمین بر آسمان
1 بر قاعدهٔ ملت پیغمبر یزدان کیکرد جهان راست به شمشیر و به فرمان
2 نور ابدی از هنر خویشکهگسترد برگوهر جغری بک و بر خانهٔ خاقان
3 از دولت پیروز که شد تا به قیامت شاه همه ایران و پناه همه توران
4 در مشرق و در مغرب بیمهر نبوت صد معجزه بنمود چوموسی وسلیمان
1 مرا درست شد از آفریدگار جهان که از جمال و کمال آفرید ترکستان
2 همه جمال ز تُرکان همی دهند خبر همه کمال ز تُرکان همی دهند نشان
3 جمال جمله پدید آمد ازکلاه وکمر کمال جمله پدید آمد از کمند و کمان
4 بدو رخ سمنی دلگشای در مجلس به ناچخ سهمنی جان ربایْ در میدان
1 تا فرّ نوبهار بیاراست بوستان باد صبا ز خاک برآورد پرنیان
2 سَرْ گنج برگشاد و سَرِ نافه برگشاد یاقوت و مشک داد به گلزار و بوستان
3 از سیم خام و لعل بدخشی نثار کرد بر فرق شاخ نسترن و شاخِ ارغوان
4 مر دشت را ز سبزه بپوشید پیرهن مرکوه را ز لاله برافکند طیلسان
1 هر جهانداری بود پاینده از بخت جوان در جهانداری جوانبخت است سلطان جهان
2 سایهٔ یزدان ملکشاه آن جوانبختی که هست بر همه شاهان گیتی کامکار و کامران
3 آنکه ایزد قدر او را همچو او دارد بزرگ وانکه دولت بخت او را همچو او دارد جوان
4 رونق و قیمت به او باشد جهان را تابود چشم را قیمت به نور و جسم را قیمت به جان
1 هر آن عاقلکه او بندد دل اندر طاعت یزدان نشایدکاو نپیوندد دل اندر خدمت سلطان
2 سلامت باد آنکس کاو بهم پیوندد و بندد تن اندر خدمت سلطان دل اندر طاعت یزدان
3 همه شاهان همی نیکاختری جویند از این خدمت چه در مشرق چه درمغرب چه در توران چه در ایران
4 چنین سلطان نبودست و نخواهد بود در عالم جمال دودهٔ جُغری پناه دودهٔ خاقان