جهان و هرچه از امیر معزی نیشابوری قصیده 359
1. جهان و هرچه در اوست آشکار و نهان
مسلم است به عدل وزیر شاه جهان
...
1. جهان و هرچه در اوست آشکار و نهان
مسلم است به عدل وزیر شاه جهان
...
1. مریز خون من ای بت به روزگار خزان
مساعدت کن و با من بریز خونرزان
...
1. شد ز تاثیر سپهر سرکش نامهربان
هجر یار مهربان چون وصل باد مهرگان
...
1. همان بِه است که امروز خوش خوریم جهان
که دی گذشت و ز فردا پدید نیست نشان
...
1. صنع خدای و عدل وزیر خدایگان
هستند پرورنده و دارندهٔ جهان
...
1. بت من است نگاری که قامت و دل آن
ز راستی و ز ناراستی است تیر و کمان
...
1. باد نوروزی همه کلّه زند در بوستان
ابر نیسانی همی بر گل شود لؤلؤفشان
...
1. سمنْبری که دلم تنگ کرد همچو دهان
صنوبری که تنم موی کرد همچو میان
...
1. چون نماز شام پروین نور زد بر آسمان
ساربان از بهر رفتن بانگ زد بر کاروان
...
1. کیمیا دارد مگر با خویشتن باد خزان
ور ندارد چون همی زرین کند برگ رزان
...
1. خطّ است گرد عارض آن ماه دلستان
یا سنبل است ریخته بر طرف گلستان
...
1. آنچه من بر چهره دارم یار دارد در میان
وآنچه من در دیده دارم دوست دارد در دهان
...