1 آن چنبر پرحلقه و ان حلقه پرخم دام است و کمندست بر آن عارض خرم
2 دامی و کمندی که ز بهر دل خلق است چون سلسله پُر حلقه و چون دایره پرخم
3 از دیدن آن دلبر و نادیدن آن ماه یک روز کنم شادی و یک روز خورم غم
4 گاه از طلب وصل مرا گرم شود دل گاه از تعب هجر مرا سرد شود دم
1 موسم عید و لب دجله و بغداد خُرَم بوی ریحان و فروغ قدح و لاله به هم
2 همه جمع اند و به یک جای مهیا شدهاند از پی عشرت شاه عرب و شاه عجم
3 رکن اسلام ملک شاه جهانگیر شهی که امام ملکان است و خداوند اُمم
4 اندر آن وقت که بر لوح قلم رفت همی فخر کردند به پیروزی او لوح و قلم
1 تکاوری که قویتر ز رخش رستم زال به حمله همچو هژبر و به پویه همچو غزال
2 به گاه حمله به چرخ اندر افکند آشوب به وقت پویه به خاک اندر آورد زِلزال
3 گه دویدن نتوان شناخت از سبکی شمال او ز یمین و یمین او ز شمال
4 گرش نسب ز جنوب و شمال نیست چراست به سرکشی چو جنوب و به رهبری چو شمال
1 عید را با مهرگان هست اتفاق و اتصال هر دو را دارند اهل دولت و ملت به فال
2 اتفاق و اتصال هر دو بر ما خرم است مرحبا زین اتفاق و حبذا زین اتصال
3 عید آیینی است کز وی هست ملت را شرف مهرگان رسمی است کزوی هست دولت را جمال
4 آن یکی دارد بدین اندر ز پیغمبر نشان وین دگر دارد به ملک اندر ز افریدون مثال
1 شهی که هست همه عالمش به زیر علم عزیزگشت به او تاج و تخت و تیغ و قلم
2 عرب زخدمت او چون عجم همی نازد که خسرو عرب است و خدایگان عجم
3 خدای عرش چنان آفرید اختر او که اختران همه در پیش او شدند خَدَم
4 زمانه قسمت او روز و شب ز نصرت کرد چنانکه قسمت روز و شب از ضیاء و ظلَم
1 آمد آن ماه دو هفته با قبای هفت رنگ زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و رنگ
2 لؤلؤ اندر لاله پنهان داشت چون رویم بدید چنگ را بر لاله زد لؤلؤ و برهم سود چنگ
3 گفت مهر از من گسستی با تو جای جنگ هست لیکن اندر مهرگان با دوست نتوان کرد جنگ
4 سرو اگر در باغ باشد دارد او بر سرو باغ سیم اگر در سنگ باشد دارد او در سیم سنگ
1 مرا خیال تو هر شب دهد امید وصال خوشا پیام وصال تو بر زبان خیال
2 میان بیم و امید اندرم که هست مرا به روز بیم فراق و به شب امید وصال
3 امید هست ولیکن وفا همی نشود که هست باغ وصال تو بیدرخت و نهال
4 مرا زباغ وصالت نه بوی ماند و نه رنگ مرا زداغ فراقت نه هوش ماند و نه هال
1 ایا گرفته عراقین را به نوک قلم و یا سپرده سماکین را به زیر قدم
2 قلم به دست تو و بر فلک فریشتگان زبان گشاده به شکر تو پیش لوح و قلم
3 دو پادشاه به جهد تو داده دست به عهد دو شهریار به سعی تو صلح کرده به هم
4 به حسن همت و تدبیر تو شده حاصل هزار مصلحت از صلح هر دو در عالم
1 اهل ملت چون به شب دیدند بر گردون هلال خرمی دیدند و فرخ داشتند او را به فال
2 کِشتِ حاجت زود بدرودند بر دست امید زانکه همچون داس زرین بود بر گردون هلال
3 با دعا و با تَضرّع دستها برداشتند پنج حاجت خواستند از کردگار ذوالجلال
4 نصرت دین و دوام نعمت و امن جهان صحت نفس و بقای مهتر نیکو خصال
1 بگذشت مه روزه و آمد مه شوال اکنون من و ساقی و می و مطرب و قوال
2 نائب نتوان بود که بیکار بمانند ساقی و می و مطرب و قوال به شوال
3 کردند شب عید همه نور ز قندیل تحویل سوی جام و دگرگونه شد احوال
4 میخواره به دل یافت می و نغمه و مطرب از آب سحرگاهی و از غُلغُل طبال