1 برآورد دولت جهانی دگر تن مملکت یافت جانی دگر
2 ز باران ابر شرف بشکفید گلی تازه در بوستان دگر
3 به ایوان و میدان شاهنشهی ز شاهی نو آمد نشانی دگر
4 بیفزود در طبع گیتی نشاط ز دیدار گیتی ستانی دگر
1 ای سیمتن مکن تن من چون میان خویش ای سنگدل مکن دل من چون دهان خویش
2 گر چون دهان خویش دلم تنگ کردهای باری تنم نحیف مکن چون میان خویش
3 من جان خویش بر تو فشانم ز خرمی گر بر لبم نهی لب شکّرفشان خویش
4 از دوستان مدار لب خویش را دریغ کز تو همی دریغ ندارند جان خویش
1 همی بنازد تیغ و نگین و تاج و سریر به شهریار ولایت گشای کشورگیر
2 شه ملوک ملکشاه کز شمایل او فزود قیمت تیغ و نگین و تاج و سریر
3 ز پادشاهی او روشن است دیدهٔ مهر چنان کجا ز بصر روشن است چشم بصیر
4 به هر چه رای کند همسرش بود توفیق به هر چه روی نهد همرهش بود تقدیر
1 عید و آدینه بهٔک بار رسیدند فراز وز نشیب آمد خورشید همی سوی فراز
2 زانکه اندر پی این جشن رسولِ عربی جشن شاهانِ عجم تنگ رسیدست فراز
3 خرم این جشن که برنامهٔ شرع است نگار خرم این جشن که بر جامهٔ لهوست طراز
4 این همی سرخکند خاک ز خون قربان وآن همی لعل کند جام ز رنگ بگماز
1 خیمهها بین زده به صحرا بر جون سمائی به روی دریا بر
2 زردگل بین دمیده بر سبزه راست چون کهربا به مینا بر
3 ژاله بین بر سمن فتاده چنانک اشک وامق بهروی عذرا بر
4 سوسن تازه بین که تفضیل است بوی او را به مشک سارا بر
1 دو شب گویی که یکجای است گرد یک بهار اندر و یا زلفین مشکین است گرد روی یار اندر
2 از آن کوته بود زلفش بر آن روی نگارینش که کوتاهی بود شب را در ایام بهار اندر
3 نگار قند لب کاو را بود در جعد سیصد چین چنو یک بت نبیند کس به چین و قندهار اندر
4 دل اندر عشق او بندم چرا بندم دلم خیره به وصف کشمری سروی بهکشمیری نگار اندر
1 چرا همی بگزینی تو بر وصال فراق چرا همی ز خراسان روی به سوی عراق
2 تن مرا تو همی امتحان کنی به بلا دل مرا تو همی آزمون کنی به فراق
3 تو را که گفت که بُگسِل ز بیعت و پیمان تو را که گفت که بگذر ز وعده و میثاق
4 همی کنی تن من چون تنورهٔ برزین همی نهی دل من در شکنجه وراق
1 از رایت منصور تو ای خسرو منصور بر چرخ همی فخر کند شهر نشابور
2 شاپور بنا کرد نشابور و تو را هست صد میر جهانگیر بهر شهر چو شاپور
3 در دهر ز آثار تو فخرست علیالْفخر در ملک به اقبال تو نورست علیالنُّور
4 هر وقتکه در بزم تو نَظّاره کند چرخ سیاره برافشاند اگر باشد دستور
1 پیام دادم نزدیک آن بت کشمیر که زیر حلقهٔ زلفت دلم چراست اسیر
2 جواب داد که دیوانه شد دل تو ز عشق به ره نیارد دیوانه را مگر زنجیر
3 پیام دادم کز بهر چیست گرد رخت ز مشک و غالیه خطی کشیده حلقه پذیر
4 جواب داد که خط من آیتی عجب است که هیچکس به جهان در نداندش تفسیر
1 با نصرت و فتح و ظفر آمد به نشابور سلطان همه روی زمین خسرو منصور
2 هر جا که رسد شاه به شادی و سعادت از دولت و اقبال رسد نامه و منشور
3 سنگی که بدان دست برد شاه معظم نشگفت اگر آن سنگ شود لؤلؤ منثور
4 خاکی که بر او پای نهد شاهِ جهاندار نشگفت اگر آن خاک سود عنبر وکافور