49 اثر از قصاید امیر معزی نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید امیر معزی نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار امیر معزی نیشابوری / قصاید امیر معزی نیشابوری

قصاید امیر معزی نیشابوری

1 راز نهان خویش جهان کرد آشکار در منصب وزارت دستور شهریار

2 بگشاد روزگار زبان را به تهنیت چون شد وزیر شاه جهان صدر روزگار

3 فخر ملک عماد دول صاحب آجل قطب معالی و شرف دین کردگار

4 سعد علی عیسی آن صاحبی‌که هست بر آسمان سعد و علو شمس افتخار

1 الا ای گردش گردون دوّار ندانی جز بدی کردن دگر کار

2 نگردی رام با کس در زمانه نبندی دل به مهر هیچ دیّار

3 گروهی را نمایی شادمانی وز ایشان دور داری رنج و آزار

4 پس آنگه ناگهان دودی بر آری از آن دوده به‌ درد و داغ و تیمار

1 ای پرنگار گشته ز تو ‌دور روزگار وز دور آسمان تن تو گشته پر نگار

2 گر نیستی صدف ز چه معنی بود همی جای تو بحر و در دهنت در شاهوار

3 آری به اتفاق تویی آن صدف که هست دُرّ تو بی‌نهایت و بحر تو بی‌کنار

4 مشکین تو را نقاب و حریرین تو را سَلَب سیمین تو را بساط و ادیمین تو را حصار

1 دل بی‌قرار دارم از آن زلف بی‌قرار سر پر خمار دارم از آن چشم پر خمار

2 داند نگار من که چنین است حال من زان چشم پُر خمار و از آن زلف بی‌قرار

3 ابرست تیره زلفش و سبزه است نو خطش خرّم رخش چو تازه بهاری است غمگسار

4 گر گویمش که زلف و خط تو عجب شدند گوید که ابر و سبزه عجب نیست در بهار

1 خیمه‌ها بین زده به صحرا بر جون سمائی به روی دریا بر

2 زردگل بین دمیده بر سبزه راست چون‌ کهربا به مینا بر

3 ژاله بین بر سمن فتاده چنانک اشک وامق به‌روی عذرا بر

4 سوسن تازه بین که تفضیل است بوی او را به مشک سارا بر

1 آن زلف مشکبار بر آن روی چون نگار گر کوته است کوتهی از وی عجب مدار

2 شب در بهار میل‌ کند سوی‌کو تهی آن ‌زلف چون شب‌ است بر آن روی چون بهار

3 در زیر آن دو سنبل مشکین نهفته بود آن عارضین همچو سمن‌زار و لاله‌زار

4 لختی از آن دو سنبل مشکین بکاستند تا گشت لاله‌زار و سمن‌زارش آشکار

1 دیدم شبی به خواب درختی بزرگوار از علم و عقل و فضل بر او برگ‌ و شاخ‌ و بار

2 از قندهار سایهٔ او تا به قیروان وز قیروان شکوفهٔ او تا به قندهار

3 نزدیک او نشسته جوانی‌ گشاده طبع با صورتی بدیع و زبانی سخن‌گزار

4 آثار تازگی و نشان خجستگی بر صورت مبارک او گشته آشکار

1 ربود از دلم آن زلف بی‌قرار، قرار نهاد بر سرم آن چشم پرخمار خمار

2 سرم‌ گرفته خمارست همچو چشم بتم دلم چو زلف بتم تا گرفته است قرار

3 دهان یارم مانند نقطهٔ سیم است کشیده گرد وی از غالیه یکی پرگار

4 اگر ستاره به پرگار در بود شب و روز به نقطه در ز چه معنی ستاره دارد بار

1 تا باد خزان حُلّه برون کرد ز گلزار ابر آمد و پیچید قَصَب بر سر کُهسار

2 تا ریخته شد پنجهٔ زرین ز چناران در هر شمری جام بلورست به خروار

3 ازکوه بشستند همه سرخی شنگرف وز باغ ستردند همه سبزی زنگار

4 چینی صنمان دور شدند از چمن باغ زنگی بَچگانند به باغ آمده بسیار

1 حَبَّذا این باغ خرم وین همایون روزگار مرحبا این بزم فرخ وین مبارک شهریار

2 شهریاری جانفزای و روزگاری دلگشای آ‌نت‌ زیبا روزگار

3 شاه خورشید است و تختش چون سپهر هفتمین شاه رضوان است و باغش چون بهشت‌ کردگار

4 جبرئیل از جنت آوردست‌ گویی این عجب هر نسیمش را نبات و هر درختش را ثمار

آثار امیر معزی نیشابوری

49 اثر از قصاید امیر معزی نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید امیر معزی نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی