1 هست شکر بار یاقوت تو ای عیار یار نیستکس را نزد آن یاقوت شکر بار بار
2 سال سرتاسر چو گلزارست خرم عارضت چون دل من صد دل اندر عشق آنگلزار زار
3 نیمهٔ دینار را ماند دهان تنگ تو در دل تنگم فکند آن نیمهٔ دینار نار
4 ای بت شیرین لبان تا چند از این گفتار تلخ روز من چون شب مدار از تلخیگفتار تار
1 شادیم و کامکار که شاد است و کامکار میر بزرگوار بهعید بزرگوار
2 پیرایهٔ مفاخر میران مملکت فخریکه ملک را ز نظام است یادگار
3 فتح و ظفر زکنیت و نامش طلب که هست بر نام و کُنیتش ظفر و فتح را مدار
4 دادش بزرگوار پدر ملک را نَسَق بعد از پدر جز او که دهد ملک را قرار
1 چون ز سلطانان گیتی شهریاراست اختیار فَرِّخ آن صاحب که باشد اختیار شهریار
2 صاحبی باید که باشد کاردان و دوربین درخور صاحبقرانی کامران و کامکار
3 صاحب دنیا به صدر اندر نظامالدین سزد چون معزالدین بود صاحبقران روزگار
4 بخت تلقین کرد و تأیید الهی ره نمود تا معزالدین معزالدوله را کرد اختیار
1 تا طَیْلسان سبز برافکند جویبار دیبای هفت رنگ بپوشید کوهسار
2 آن همچو گنج خانهٔ قارون شد از گهر وین همچو نقش نامهٔ مانی شد از نگار
3 از ژاله لاله را همه دُرَّست در دهن وز لاله سبزه را همه لعل است در کنار
4 چون در کنار سبزه بود لعل قیمتی اندر دهان لاله سزد درّ شاهوار
1 چون وزارت یافت صدر روزگار از شهریار تهنیت گویم وزارت را به صدرِ روزگار
2 صاحب دنیا قوامالدین نظام مملکت سید و شاه وزیران و وزیر شهریار
3 بُوالمحاسن عبدِ رزاق آنکه ارزاق بشر کرد در دنیا به کلک او حوالت کردگار
4 بختیارش کرد گردون در روزارت همچنانک خالقش کرد از خلایق در امامت بختیار
1 زان دو رشته دُرّ مکنون زان دو لعل آبدار چند باشد جزع من بر کهربا بیجاده بار
2 جزع من بر کهربا بیجاده بارد تا بتم دُرّ مکنون دارد اندر زیِر لعلِ آبدار
3 لعل آن بت آب حَیوان است پنداری کزو هر که یک شربت خورد جاوید ماند خضروار
4 گر بخار عنبری دارد ندارم بس عجب آب حیوان را سزد گر عنبرین باشد بخار
1 بنگر این پیروزهگون دریای ناپیدا کنار بر سر آورده ز قعر خویش درّ شاهوار
2 کشتی ای زرین در او گاهی بلند و گاه پست زورقی سیمین در او گاهی نهان گه آشکار
3 بنگر این غالب دو لشکر بر جناح یکدگر لشکری از حد روم و لشکری از زنگبار
4 در تموز و در زمستان مختلف با یکدگر متفق با یکدگر در مهرگان و در بهار
1 تا گه از جم یادگارست این همایون روزگار این جهان هرگز مباد از شاه عالم یادگار
2 باد میمون و مبارک صدهزاران جشن جم بر خداوندی که چون جم بنده دارد صدهزار
3 سایهٔ یزدان ملک سلطان که از تأیید بخت پیش از آدم کرد عالم عدل او را اختیار
4 همتش کرده است ناز نیکخواهان را چو نور رفعتش کردست نور بدسگالان را چو نار
1 از بهر وفاداری آمد بر من یار شد ساخته از آمدن یار مرا کار
2 بهتر چه بود ز آن که بود دوست وفاجوی خوشتر چه بود ز این که بود یار وفادار
3 با دیدن او نیکتر امروز من از دی با صحبت او نیکتر امسال من از پار
4 از بردن خواری دل من بارکشیدست زین پس نبرد خواری و زین پس نکشد بار
1 چون عقیق آبدار است و کمند تابدار آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار
2 آب دارم در دو چشم و تاب دارم در جگر زان عقیق آبدار و زان کمند تابدار
3 زلف او گرد رخش پروانهوار است ای عجب این دل من هست در سودای او دیوانهوار
4 نیست یک ساعت قرار این هر دو را بر جای خویش کی بود پروانه و دیوانه را هرگز قرار