1 چه گویی اندرین چرخ مُدور کزو تابد همی مهر منوّر
2 وز او هر شب دُر فشانند تا روز هزاران جِرم نوران مدور
3 چه گویی اندر این اجناس مردم به تصویری دگر هر یک مصور
4 یکی را از شقاوت داغ بر دل یکی را از سعادت تاج بر سر
1 صبوح مرا خوش کن ای خوش پسر به میخوارگان ده قدح تا به سر
2 که چون سر برآرد ز کوه آفتاب قدح تا به سر خوشتر ای خوش پسر
3 چه از آب رز شد زمین بهرهمند تو از آب رز کن مرا بهرهور
4 تو را چشم بادام و لب شکر است مرا نقل بادام ده با شکر
1 صد زره دارد ز سنبل بر گل آن شیرین پسر حلقههای آن زرهها سر زده در یکدگر
2 ای عجب آن حلقهها کز بهر آشوب و بلا گاه پیش گل سپر باشند و گاهی گل سپر
3 زلف او در اصل کوتاه است و هر روزی به قصد از سرش لختی ببرد تا شود کوتاه تر
4 در شریعت دزد را باید بریدن دست و پا زلف او دل دزد شد بس چونش ببریدند سر!
1 چو بشنید فرخنده عید پیمبر که روزه ز گیتی برون برد لشکر
2 یکی تاختن کرد تا در شریعت کند تازه آیین و رسم پیمبر
3 بیفتاد در تاختن نعل اسبش پدید آمد از روی چرخ مدور
4 مگر عید فرخنده از خاور آمد که تابد همی نعل اسبس ز خاور
1 مشک و شنگرف است گویی بیخته بر کوهسار نیل و زنگارست گویی ریخته بر جویبار
2 طَبلهٔ عطارست گویی در میان گلستان تخت بزازست گویی در میان لاله زار
3 از زمین گویی برآوردند گنج شایگان بر چمن گویی پراکندند دُر شاهوار
4 از شکوفه باغ شد مانندهٔ رخسار دوست وز بنفشه راغ شد مانندهٔ زلفین یار
1 ای تاج دین و دنیا ای فخر روزگار بر تو خجسته باد چنین عید صدهزار
2 ای از وَرَعْ چو مادر عیسی بلند قدر وی از شرف چو دختر احمد بزرگوار
3 ای مادر دو شاه چو سلطان و چون ملک هر دو خدایگان و خداوند و شهریار
4 از یکدگر به دولت تو هر دو شادمان با یکدگر به حشمت تو هر دو سازگار
1 آهن و نی جون پدید آمد ز صنعکردگار در میانکلک و تیغ افتاد جنگ و کارزار
2 تیغگفتا فخر من ز آن استکاندر شاءن من گاه وحی آمد «واَنزَلنَا الْحَدید» از کردگار
3 کلکگفتا آمد اندر شان من «ن والقلم» هم برین معنیمرا فخرست تاروز شمار
4 تیغگفتا لون من لون سپهر آمد درست هست از این معنی مرا برگردن مردان گذار
1 توانگری و جوانی و عشق و بوی بهار شراب و سبزه و آب روان و روی نگار
2 خوش است خاصهکسی راکه بشنود به صبوح ز چنگ نغمهٔ زیر و ز نای نالهٔ زار
3 دو چیز را بهدو هنگام لذت دگرست سماع را به صبوح و صبوح را به بهار
4 صبوح ساز و دگرباره عشرت از سرگیر که باغ تازگی از سرگرفت دیگر بار
1 از هیبت شمشیر تو ای شاه جهاندار شد رایت بدخواه نگونبخت و نگونسار
2 لشکرش یکایک همه گشتند بر این سوی چه حاجب و چه میر و چه سرهنگ و چه سالار
3 هم نعمت او کم شد و هم محنت او بیش با نعمت اندک شد وبا محنت بسیار
4 خندید بر او دولت و بگریست بر او بخت شورید بر او شغل و تبهگشت بر اوکار
1 چون وزارت یافت صدر روزگار از شهریار تهنیت گویم وزارت را به صدرِ روزگار
2 صاحب دنیا قوامالدین نظام مملکت سید و شاه وزیران و وزیر شهریار
3 بُوالمحاسن عبدِ رزاق آنکه ارزاق بشر کرد در دنیا به کلک او حوالت کردگار
4 بختیارش کرد گردون در روزارت همچنانک خالقش کرد از خلایق در امامت بختیار