چون عقیق آبدار از امیر معزی نیشابوری قصیده 232
1. چون عقیق آبدار است و کمند تابدار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار
...
1. چون عقیق آبدار است و کمند تابدار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار
...
1. هست شکر بار یاقوت تو ای عیار یار
نیستکس را نزد آن یاقوت شکر بار بار
...
1. بنگر این پیروزهگون دریای ناپیدا کنار
بر سر آورده ز قعر خویش درّ شاهوار
...
1. تا طَیْلسان سبز برافکند جویبار
دیبای هفت رنگ بپوشید کوهسار
...
1. تا خزان زد خیمهٔ کافورگون بر کوهسار
مفرهس زنگارگون برداشتند از مرغزار
...
1. شکر یزدان را که از فر وزیر شهریار
بختم اندر راه مونس گشت و اندر شهر یار
...
1. گل و مَه است همانا شکفته عارض یار
که گونهٔ گل و نور مهش بود هموار
...
1. ربود از دلم آن زلف بیقرار، قرار
نهاد بر سرم آن چشم پرخمار خمار
...
1. ای پرنگار گشته ز تو دور روزگار
وز دور آسمان تن تو گشته پر نگار
...
1. آسمان بی مدار است این حصار استوار
آفتاب بیزوال است این مبارک شهریار
...
1. الا ای گردش گردون دوّار
ندانی جز بدی کردن دگر کار
...
1. زان دو رشته دُرّ مکنون زان دو لعل آبدار
چند باشد جزع من بر کهربا بیجاده بار
...