1 سوگند خوردهام به سر زلف آن پسر کز مهر او نتابم و عهدش برم بسر
2 سوگند من شکسته نشد گرچه روزگار برهم شکست خرد سر زلف آن پسر
3 هرگز ندیدهاند و نبینند در جهان از قد و زلف و جشم و لب او بدیعتر
4 دیباسلب صنوبر و خورشید مشکپوش بادام شکل نرگس و بیجاده گون شکر
1 ای ز دارٍُالملک رفته مدتی سوی سفر بازگشته سوی دارالملک با فتح و ظفر
2 نرد ملک و نرد دولت باخته در یک ندب کار دین و کار دنیا ساخته در یک سفر
3 برده در شام و بلاد روم بیرهبر سپاه کرده بر آب فرات و دجله بیکشتی گذر
4 ملکهای شام را ترتیب داده یک به یک مالهای روم را تقریرکرده سر به سر
1 گفتم به عقل دوش که یا اَحسَنالصُّور گفتا چگونه یافتی از حسن من خبر
2 گفتم مرا نظر همه وقتی بهسوی توست گفتا همی به چشم حقیقت کنی نظر
3 گفتم که هر چه از توبپرسم دهی جواب گفتا جواب پرسش تو کردهام ز بر
4 گفتم میان روح و میان تو فرق چیست گفتا که او بدیعتر و من رفیعتر
1 عزیزست و پاینده دین پیمبر به پیروزی شاه فرخنده اختر
2 سرافراز سلجوقیان شاه مشرق ملک ناصرالدین ملکزاده سنجر
3 جمال است از او اصل را تا به آدم جلال است از او نسل را تا به محشر
4 سزد گر بنازند در هر دوگیتی به اقبال او هم پدر هم برادر
1 شغل دولت بیخطر شدکار ملت با خطر تا تهی شد دولت و ملت ز شاه دادگر
2 مشکل است اندازهٔ این حادثه در شرق و غرب هائل است آوازهٔ این واقعه در بحر و بر
3 مردمان گفتند شوریدهست شوال ای عجب بود ازین معنی دل معنی شناسان را خبر
4 سِرّ این معنی کنون معلوم شد از مرگ شاه ملک و دولت در مه شوال شد زیر و زبر
1 گر چه آمد داستان خسرو شیرین به سر خسرو دیگر منم شیرینم آن شیرین پسر
2 من بسی در پیش آن شیرین پسر خدمت کنم همچنان چون کرد خسرو خدمت شیرین به سر
3 تا که دارد در جهان چون چشمهٔ آب حیات دارم از تیار او چون آذر برزین جگر
4 از فروغ آتش دل وز سرشک آب چشم هر شبی در بسترم برق است و بر بالین مطر
1 سوال کردم از اقبال دوش وقت سحر چهار چیز که نیکوترست یک ز دگر
2 نخست گفتم کان بیکرانه دریا چیست که آب او همه جودست و موج او همه زر
3 رسیده منفعت آب او به شرق و غرب رسیده مشعلهٔ موج او به بحر و به بر
4 از آب او شده در ملک باغ دولت سبز ز موج او شده بر چرخ اوج کیوان تر
1 آفرین بر خسروی کاو را چنین باشد وزیر وآفرین بر دولتی کاو را چنین باشد مجیر
2 زین مبارکتر نبوده است و نباشد در جهان هیچ دولت را مجیرو هیچ خسرورا وزیر
3 رَهنمایِ اهل شرع و رهنمایی بیهمال کدخدای شاه شرق و کدخدایی بینظیر
4 آفتاب فتح ابوالفتح آن که بر هفت آسمان هفتکوکب را به اقبالش همی باشد مسیر
1 چون شمردم در سفر یک نیمه از ماه صفر ساختم ساز رحیل و توشهٔ راه سفر
2 هرکجا دولت نهد راه سفر در پیش من کی دهد چندان زمان تا بگذرد ماه صفر
3 چون سپهر از ماه تابان کرد زرین آیتی راه من معلومکرد آن ماه روی سیمبر
4 یافت آگاهی که من ساز سفر سازم همی دشت و بر یک چند بگزینم همی بر شهر و در
1 ای رفته مدتی به سعادت سوی سفر باز آمده به نصرت و فیروزی و ظفر
2 در صد سفر ملوک گذشته ندیدهاند آن فتح و آن ظفر که تو دیدی به یک سفر
3 با فتح نامهها و ظفرنامههای تو مدروس شد حکایت و منسوخ شد سمر
4 بیش آید از شمار فتوح گذشتگان هر نامه کز فتوح تو خوانند مختصر