1 مانَد به صنوبر قدِ آن تُرکِ سَمَن بر گر سوسن آزاد بود بار صنوبر
2 آن سوسن آزاد پر از حلقهٔ زنجیر و آن حلقهٔ زنجیر پر از تودهٔ عنبر
3 گر هست رخش پاکتر از نقرهٔ صافی ور هست رخش سرختر از لالهٔ احمر
4 آن نقرهٔ صافی که نهفته است به سنبل وان لالهٔ احمر که سرشته است به شکّر
1 رای خاقان معظم شهریار دادگر در جهان از روشنایی هست خورشیدی دگر
2 زانکه چون خورشید روشن رای ملک آرای او روشنایی گسترد بر شرق و غرب و بحر و بر
3 فخر بایدکرد توران را بهخاقانیکه هست داوری خورشید رای و خسروی جمشیدفر
4 کهف امت شاه ترک و چین علاءالدین که او سیرت و نام پیمبر دارد و عدل عمر
1 فرخنده باد و میمون این مجلس منور بر شهریار گیتی شاهنشه مظفر
2 شاهی کجا رسیدست از همت بلندش تختش به هفت گردون عدلش به هفت کشور
3 اَسْلاف را به عدلش جاه است تا به آدم اَعقاب را به جاهش فخرست تا به محشر
4 ابرست دست رادش بحرست طبع پاکش زان ابر قطره بدره زان بحر موج گوهر
1 تا ز یاقوت و زبرجد گیتی است و سیم و زر باغ گویی زرگرست و کوه گویی سیمگر
2 کوه گویی سر همی پنهان کند در زیر سیم باغ گویی تن همی پنهان کند در زیر زر
3 باغ را چون بنگری گویی که زرین است تن کوه را چون بنگری گویی که سیمین است سر
4 از بخار آب ابر تیره بینی بر هوا وز سرشک ابر آب بسته بینی بر شَمَر
1 ای شه پیروزبخت ای خسرو پیروزگر ای همه شاهان به خدمت پیش تو بسته کمر
2 تو معز دین و دنیایی و بفزاید همی از تو عز دین و دنیا کردگار دادگر
3 شادمانند از تو بر روی زمین ملک و سپاه شادجان اند از تو در خلد برین جد و پدر
4 چون تو سلطانی نبود از عهد آدم تاکنون هم نباشد تا قیامت چون تو سلطانی دگر
1 خدای هر چه دهد بنده را ز فتح و ظفر بهدین پاک دهد یا به عقل یا به هنر
2 چو دین و عقل و هنر داد شاه عالم را به عالم اندر از او تازه کرد فتح و ظفر
3 ببین که از ظفر و فتح او بهشرق و بهغرب هزار گونه دلیل است و صد هزار اثر
4 بهروم و مغرب پیرار تیغ او آن کرد کهگر کنم صفتش کس نداردم باور
1 بر طرف مه از عنبر چنبر کشد آن دلبر هرگه که کشد چنبر بر طرف مه از عنبر
2 دارد سمن و نسرین در سنبل مشکآگین دارد گهر و پروین دربُسّد جانپرور
3 چون چهره کند پیدا زیبا نبود دیبا چون لعل کند گویا شیرین نبود شکر
4 از شیر و شبه درهم دارد زرهی محکم گاهی شده خم در خم گاهی زده سردرسر
1 بهگوش بر منه ای ترک زلف تافته سر مکن دلم ز دو زلفین خویش تافته تر
2 که من شوم به سرکوی عشق تافته دل چو بر نهی به سرگوش زلف تافته سر
3 دو زلف تو چوکند زرد و سرخروی مرا کند ز غمزه کبود آن دو چشم جادوگر
4 گهی دو سنبلت از لاله شنبلید کند چو بر نهی به سرگوش زلف تافته بر
1 گر نکشی سر ز برم ای پسر عمر برم با تو به شادی بسر
2 ور ببری پای خود از دام من دست من و دامن تو ای پسر
3 بر سمن از مورچه داری نشان بر قمر از غالیه داری اثر
4 مورچه را چند نهی بر سمن غالیه را چند کشی بر قمر
1 عشق آن سنگین دل سیمینبر زرینکمر سنگ من برد و سرشکم سیمکرد و روی زر
2 من شدم در عاشقی زرین رخ و سیمین سرشک او شد اندر دلبری سیمینبر و زرینکمر
3 گر ندیدستی ز لولو قفل بر یاقوت سرخ ور ندیدی شب شده زنجیر بر طرف قمر
4 نیک بنگر بر لب و دندان آن زیبا صنم تیز بنگر دررخ و زلفین آن شیرین پسر