1 چیست آن آبی که رخ را گونهٔ آذر دهد تلخی او عیش را شیرینی شکّر دهد
2 تلخ دیدستی که شیرینی فزاید عیش را آب دیدستی که رخ را گونهٔ آذر دهد
3 آفتاب است او که مجلس گرم گرداند همی خاصه آن ساعت که ساقی ساتَکینی در دهد
4 جان پاکش خاورست و جام روشن باختر نورگاه از باختر بخشد گه از خاور دهد
1 تا شه عالم به بهروزی و پیروزی رسید باغ پیروزی شکفت و صبح بهروزی دمید
2 کرد باید سروران را در چنین روزی نشاط خورد باید بندگان را در چنین وقتی نبید
3 فرخ آمد طلعت سلطان برین فرخنده باغ هرکه او را دید بیشک صورت اقبال دید
4 شاه سنجر پادشاه عالم پیروز بخت کایزد جان آفرین از آفرینش آفرید
1 جشن خزان بهخدمت شاه جهان رسید رایت ز کوهسار به صحرا درون کشید
2 از عکس رایت وی و از نور آفتاب وز جام می سه صبح بهٔک جای بردمید
3 شرط است اگر کنند به جشنی چنین نشاط وقت است اگر خورند به وقتی چنین نَبید
4 خاصه که شاه ما ز سمرقند بر مراد با شادکامی آمد و با فرخی رسید
1 برمعین دین پیغمبر مبارک باد عید چشم بد باد از جمال و ازکمال او بعید
2 صاحب دنیا ابونصر احمد آن کز طلعتش صاحب دنیا ابونصر احمد آن کز طلعتش
3 عالم آرای و مبارک رای دستوری که هست امر او اثبات عدل و نهی او نفی و وعید
4 پیش شاهنشه مَحَلّ و جاه او افزونترست از محلّ و جاه مأمون پیش هارونالرشید
1 تا مبارک رایت شاه جهان آمد پدید در خراسان نقش رَوضات الجَنان آمد پدید
2 پیر بود از برف و از سرما خراسان مدتی شد جوان تا طلعت شاه جوان آمد پدید
3 بر زمین از ابر لؤلؤبار و بادِ مشکبیز فرشهایی چون مُنَقّش پرنیان آمد پدید
4 تودهٔ کافور اگر پنهان شد اندر کوهسار سوسن کافورگون در بوستان آمد پدید
1 گوهر سلجوق کز نور بخارا در رسید هم به مشرق هم به مغرب نور از آنگوهر رسید
2 ابتدا از طغرل و جغری در آمد کار ملک نام ایشان در جهانداری به هرکشور رسید
3 آنگهی بر تخت غم بنشست شاه الب ارسلان جوش جیش او به قصر و خانه ی قیصر رسید
4 بعد ازو سلطان ملکشه در جهان شد پادشاه وز فلک منشور عدل و استقامت در رسید
1 شاه سنجر چون ز میدان جانب ایوان رسید از زمین بانگ بشارت تا بر کیوان رسید
2 تا به کیوان گر بشارتها رسد نبود عجب زانکه منصور و مظفر شاه از میدان رسید
3 موسم جنگ و غُو شیپور و رنج تن گذشت گاه چنگ و نغمهٔ تنبور و عیش جان رسید
4 هان کمند ازکف بیفکن ای خدیو شیرگیر زانکه هنگامگرفتن طرهٔ جانان رسید
1 بنازد جان اسکندر به سلطان جهان سنجر که سلطان جهان سنجر شرف دارد بر اسکندر
2 به عمر خویش در عالم نکرد اسکندر رومی چنین فتحی که کرد امسال سلطان جهان سنجر
3 معزالدین والدنیا خداوند خداوندان شهنشاه مبارک رای ملک آرای دینپرور
4 جهانداری که در لشکر هزاران پهلوان دارد به رزم اندر سکندر دل به بزم اندر فریدون فر
1 ای به سلطانی نشسته با فتوح و با ظفر ملک و گنج پنج سلطان بستده در یک سفر
2 در ظفر برهان امیرالمؤمنین چون جد خویش در شهنشاهی معز دین و دنیا چون پدر
3 سنجرت نام است و پیش نام تو چون بندگان خسروان و تاجداران بر زمین دارند سر
4 روز کین و رزم در پیکار کردن چون علی روز دین و داد در انصاف دادن چون عمر
1 اگر ندیدی در مشک تابدار قمر و گر ندیدی در لعل آبدار شکر
2 چو آن نگار پدید آید از میان سپاه به زلف و روی و لب لعل آن نگارنگر
3 از آنکه در لب و در زلف و روی اوست به هم حلاوت شکر و بوی مشک و نور قمر
4 به زیر آن شکرش رشتههای مروارید بهگرد آن قمرش دستههای سیسنبر