1 بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد نگاریکز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد
2 خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند هزار آتش برانگیزد هرآنگاهی که برخیزد
3 رخش سیمینسپر بینم خطش چون چنبر مشکین شنیدی چنبر مشکین که از سیمین سپر خیزد
4 به نابینای مادر زاد اگر رخساره بنماید به نور روی او از چشم نابینا بصر خیزد
1 ز فَرّ باد فروردین جهان چو خلد رضوان شد همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد
2 توانگر گشت و خوشطبع و جوان از عدل فروردین اگر درویش و ناخوش طبع و پیر از جور آبان شد
3 حلی بست و حلل پوشید باز اندر مه نیسان اگر در ماه تشرین از حلی وز حله عریان شد
4 گل اندر گل مرکب کرد بوی باد نوروزی چو از گل گل پدید آمد گلستان چون گلستان شد
1 شه مشرق ملک سنجر به دارالملک باز آمد سپاس و شکر یزدان را که شاد و سرفراز آمد
2 ز دارالملک غایب شد ز بهر فتح و پیروزی کنون با فتح و پیروزی به دارالملک باز آمد
3 اثرهای ملک سلطان چو دیبای منقش شد ظفرهای ملک سنجر بر آن دیبا طراز آمد
4 چو سلجق صید گیر آمد چو یبغو جنگجوی آمد چو طغرل شیربند آمد چو جغری خصم تاز آمد
1 اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند
2 المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است کایم گه و بیگاه بهنزدیک خداوند
3 المنهٔ لِلّه که هم آخر بِبَر آمد تخمی که نظامالدین از صبر پراکند
4 المنهٔ لله که قوامالدین در خلد شادست که دارد چو نظامالدین فرزند
1 ماه من جَزع مرا بر زر عقیق افشانکند چون به زیر لعل مروارید را پنهان کند
2 سازد از زلف و زَنَخ هر ساعتی چوگان و گوی تا دل و پشت مرا چون گوی و چون چوگان کند
3 چون بتابد زلف او بر عارضشگویی همی بر مه روشن شب تاریک مشک افشان کند
4 گر نیارد کرد جولان بر مه تابنده شب پس چرا زلفش همی بر عارضش جولان کند
1 ترک من چون زلف بگشاید جهان مشکین کند هرکه بویش بشنودگوید که آن مشک این کند
2 ور نسیم خط و رخسارش رسد بر آسمان سنبله پرسنبل و نثره پر از نسرین کند
3 ورگذر یابد زمانی بر لبش باد صبا هر نبات تلخ را باد صبا شیرینکند
4 چون ز جعد زلف بنماید نگارین روی خویش خانهها را چون نگارستان هندوچین کند
1 این شوخ سواران که دل خلق ستانند گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند
2 ترکند به اصل اندرو شک نیست ولیکن از خوبی و زیبایی خورشید زمانند
3 میران سپاهند و عروسان وثاقند گردان جهانند و هژبران دمانند
4 مشکین خط و شیرین سخن و غالیه زلفند سیمین بر و زرینکمر و موی میانند
1 بتان چین و ختن سروران درگاهند سزای تاج و سریرند و درخور گاهند
2 مبارزان مصاف و یلان رزمْ گهند دلاوران سپاه و سران درگاهند
3 همه به خیل ختن بر ز دلبری میرند همه به لشکر چین بر ز نیکوی شاهند
4 اگر ز قامت ایشان خبر دهمْ سروند وگر ز طلعت ایشان نشان دهم ماهند
1 ز بهر عید نگارا همی چه سوزی عود چرا شراب نپیمایی و نسازی عود
2 بساز عود و بده یک شراب وصل مرا که من بسوختم از هجر تو چو زآتش دود
3 چرا به من ندهی بادهٔ چو آب حیات که نیست باده چو آب حیات ناموجود
4 قدح به چنگم و آواز چنگ در گوشم به از نگین سلیمان و نغمهٔ داود