1 مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد
2 ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همیگیتی که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد
3 بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد بدو زیبد همی شاهی که با شاهی هنر دارد
4 زآفریدون و ذوالقرنین و اسکندر فزون است او که ملک و نعمت و لشکر ز هر سه بیشتر دارد
1 ز مشرق تا حد مشرق شناسد هرکه دین دارد که دین رونق به تأیید امیرالمؤمنین دارد
2 امام الحق که او را آفرینگوی است درگیتی هر آن کو طاعتِ یزدانِ گیتی آفرین دارد
3 گرفتارند گمراهان میان ظلمت و بدعت ز بهر آنکه او نور امامت بر جبین دارد
4 جهان تنگ است بر اعدا به سان حلقهٔ حاتم اکه انگشت جهانبانی همی زیر نگین دارد
1 ترک من چون زلف بگشاید جهان مشکین کند هرکه بویش بشنودگوید که آن مشک این کند
2 ور نسیم خط و رخسارش رسد بر آسمان سنبله پرسنبل و نثره پر از نسرین کند
3 ورگذر یابد زمانی بر لبش باد صبا هر نبات تلخ را باد صبا شیرینکند
4 چون ز جعد زلف بنماید نگارین روی خویش خانهها را چون نگارستان هندوچین کند
1 ترکیکه دو لب شیرین چون شهد و شکر دارد دو دایرهٔ مشکین بر طرف قمر دارد
2 خط بر رخ اوگویی بر ماه زره دارد دل در بر اوگویی در سیم حَجَر دارد
3 سیّ و دوگهر بینم در تنک دهان او بر رویگهرگویی دو تَنک شَکر دارد
4 گوهر گهر ار دارد گیرد ز شعاع خور خور نور بدان روشن سی و دوگهر دارد
1 شه مشرق ملک سنجر به دارالملک باز آمد سپاس و شکر یزدان را که شاد و سرفراز آمد
2 ز دارالملک غایب شد ز بهر فتح و پیروزی کنون با فتح و پیروزی به دارالملک باز آمد
3 اثرهای ملک سلطان چو دیبای منقش شد ظفرهای ملک سنجر بر آن دیبا طراز آمد
4 چو سلجق صید گیر آمد چو یبغو جنگجوی آمد چو طغرل شیربند آمد چو جغری خصم تاز آمد
1 بتی کاو نسبت از نوشاد دارد دلم هر ساعت از نو، شاد دارد
2 به روی خویش کوی و برزن من چو لعبت خانهٔ نوشاد دارد
3 به صورت هست نیکوتر ز شیرین مرا عاشقتر از فرهاد دارد
4 بر آن بت هست مادر زاد عشقم که این بت حسن مادر زاد دارد
1 ای صلاح ملک و دین در عالم کون و فساد دین یزدان را پناه و ملک سلطان را عماد
2 در جلالت نیست پیش بخت توکوه بلند در سخاوت نیست دریا پیش جود تو جواد
3 از معالی هست کردارت همیشه منتخب وز معانی هست گفتارت همیشه مستفاد
4 ایزد دارنده را و گنبد گردنده را هستی از تقدیر و از تاثیر مقصود و مراد
1 تا نگار من ز سنبل بر سمن پر چین نهاد داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد
2 زلف او برگل ز عود خام خَم در خَم فکند جَعد او بر مه ز مشک ناب چین بر چین نهاد
3 آنکه در یاقوت مشک آگین او شکّر سرشت قُوت عشّاق اندر آن یاقوت مشک آگین نهاد
4 هر دلیکز سرکشی ننهاد سر برهیچ خط زیر زلف او کنون سر بر خط مشکین نهاد
1 آن خداوند که آفاق به یک فرمان کرد ملک آفاق به فرمان ملک سلطان کرد
2 در ازل کرد قضا از قبل دولت او تا به پیروزی و اقبال فلک دوران کرد
3 همه عالم چو یکی نامه به معنی بنگاشت کنیت و نام شهنشاه برو عنوان کرد
4 حکم سلطانی و دعوی شهنشاهی را خنجر و بازوی او معجزه و برهان کرد
1 اگر ندیدی در مشک تابدار قمر و گر ندیدی در لعل آبدار شکر
2 چو آن نگار پدید آید از میان سپاه به زلف و روی و لب لعل آن نگارنگر
3 از آنکه در لب و در زلف و روی اوست به هم حلاوت شکر و بوی مشک و نور قمر
4 به زیر آن شکرش رشتههای مروارید بهگرد آن قمرش دستههای سیسنبر