1 همیشه دولت و اقبال شاه سنجر باد به بزم و رزم کفش جفت جام و خنجر باد
2 ز جشن عید همه جشنهاش خوبترست ز روز عید همه روزهاش خوشتر باد
3 همیشه کُنیت و نام و خطاب و القابش جمال خطبه و فخر خطیب و منبر باد
4 بلند همت او از فلک گذشته شدست بلند رایت او با فلک برابر باد
1 دولت موافقان تو را جاه و مال داد گردون مخالفان تورا گوشمال داد
2 اختر شناس طالع مسعود تو بدید ما را نشان فرخی ماه و سال داد
3 بازی است دولت تو که او را خدای عرش بر گونهٔ فریشتگان پر و بال داد
4 دست فلک به چشم عنایت زمانه را از چشمههای عدل تو آب زلال داد
1 ای آمده ناگه به نشابور ز بغداد همراه تو هم دولت و هم دانش و هم داد
2 بر گردون خدمتگر چتر تو شده ماه بر هامون فرمان بر اسب تو شده باد
3 از بخت مساعد خبر آمد به نشابور آن روز که از آمدن تو خبر افتاد
4 گفتند مگر یزدان عیسی نبی را از چرخ چهارم به زمین باز فرستاد
1 هرکس که دل بر آن صنم دلستان نهاد جان در بلا فکند و تن اندر هَوان نهاد
2 آن دلستان که هست بر او رخ چو گلستان ناگه بنفشه بر طرف گلستان نهاد
3 دو دایره زغالیه بر مشتری کشید صد سلسله ز مورچه بر ارغوان نهاد
4 تا بر دو عارضش خط عنبر فشان نوشت بس کس که سر بر آن خط عنبر فشان نهاد
1 ازگل همی نگارم سنبل برآورد هرگز گلی که دید که سنبل برآورد
2 برگل هر آنچه آورد از سنبل آن نگار نغز آورد جو خویستن و دلبر آورد
3 دارد به توده عنبر و دارد به رشته دُرّ باروی خوب هر دو همی درخور آورد
4 دریاست روی خوبش و دریا هر آینه هم در پاک زاید و هم عنبر آورد
1 چیست آنگوهرکه ارکان دست خمّار آورد گوهری کان گوهر مردم پدیدار آورد
2 لطف آب و رنگ آتش دارد و تاثیر او آب سوی جان و آتش سوی رخسار آورد
3 گر بهدی مه بگذرد بر مجلس آزادگان بوی نیسان و نسیم باغ و گلزار آورد
4 فعل او در دل نماید صنعت باد صبا تا درخت شادی اندر باغ دل بار آورد
1 خدایگان جهانی خدای یار تو باد سعادت ابدی جفت روزگار توباد
2 چو روز رزم بُوَد یُمن بر یَمین تو باد چو روز بزم بود یُسْر بر یَسار تو باد
3 به هر کجا که زنی تیغ دست دست تو باد به هرکجا که نهی پای، کار کار تو باد
4 تو اختیار خدایی و پادشاه جهان همیشه عدل و نکوکاری اختیار تو باد
1 این شوخ سواران که دل خلق ستانند گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند
2 ترکند به اصل اندرو شک نیست ولیکن از خوبی و زیبایی خورشید زمانند
3 میران سپاهند و عروسان وثاقند گردان جهانند و هژبران دمانند
4 مشکین خط و شیرین سخن و غالیه زلفند سیمین بر و زرینکمر و موی میانند
1 ماه من جَزع مرا بر زر عقیق افشانکند چون به زیر لعل مروارید را پنهان کند
2 سازد از زلف و زَنَخ هر ساعتی چوگان و گوی تا دل و پشت مرا چون گوی و چون چوگان کند
3 چون بتابد زلف او بر عارضشگویی همی بر مه روشن شب تاریک مشک افشان کند
4 گر نیارد کرد جولان بر مه تابنده شب پس چرا زلفش همی بر عارضش جولان کند
1 ز فَرّ باد فروردین جهان چو خلد رضوان شد همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد
2 توانگر گشت و خوشطبع و جوان از عدل فروردین اگر درویش و ناخوش طبع و پیر از جور آبان شد
3 حلی بست و حلل پوشید باز اندر مه نیسان اگر در ماه تشرین از حلی وز حله عریان شد
4 گل اندر گل مرکب کرد بوی باد نوروزی چو از گل گل پدید آمد گلستان چون گلستان شد