1 ترکیکه دو لب شیرین چون شهد و شکر دارد دو دایرهٔ مشکین بر طرف قمر دارد
2 خط بر رخ اوگویی بر ماه زره دارد دل در بر اوگویی در سیم حَجَر دارد
3 سیّ و دوگهر بینم در تنک دهان او بر رویگهرگویی دو تَنک شَکر دارد
4 گوهر گهر ار دارد گیرد ز شعاع خور خور نور بدان روشن سی و دوگهر دارد
1 مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد
2 ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همیگیتی که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد
3 بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد بدو زیبد همی شاهی که با شاهی هنر دارد
4 زآفریدون و ذوالقرنین و اسکندر فزون است او که ملک و نعمت و لشکر ز هر سه بیشتر دارد
1 ز مشرق تا حد مشرق شناسد هرکه دین دارد که دین رونق به تأیید امیرالمؤمنین دارد
2 امام الحق که او را آفرینگوی است درگیتی هر آن کو طاعتِ یزدانِ گیتی آفرین دارد
3 گرفتارند گمراهان میان ظلمت و بدعت ز بهر آنکه او نور امامت بر جبین دارد
4 جهان تنگ است بر اعدا به سان حلقهٔ حاتم اکه انگشت جهانبانی همی زیر نگین دارد
1 بتی که او نسب از لعبتان چین دارد به روز پاک بر از شب هزار چین دارد
2 شب سیاه نباشد قرین روز سفید بس او چگونه شب و روز را قرین دارد
3 به زلف و جعد همه سال پرخم و شکن است خم و شکن همه بر عارض و جبین دارد
4 ز درد حرمان پشت مرا چنان دارد ز داغ هجران روی مرا چنین دارد
1 هر روزکه خورشید سر ازکوه برآرد از فتح و ظفر شاه جهان را خبر آرد
2 گوییکه همی پوید بیک توبه تعجیل تا نامه فتح و ظفر از راه در آرد
3 احسنت وزه ای خسرو پیروزکه هر روز پیک تو همی نامهٔ فتح و ظفر آرد
4 هر ماه که نوگردد از آنجا که تو خواهی اقبال تو را مژده ز ملکی دگر آرد
1 تا شهریار دادگر آهنگ شام کرد صبح مخالفان همه در شامشام کرد
2 پیرار بر عدو ظفر از سوی بلخ یافت وامسال بر ظفر سفر از سوی شام کرد
3 یک سال شد به شرق و دگر سال شد به غرب تا در دو سال کار دو جانب تمام کرد
4 فتحی که شاه کرد و نبردی که شاه جست از خسروان که جست وز شاهان کدام کرد!
1 آن خداوند که آفاق به یک فرمان کرد ملک آفاق به فرمان ملک سلطان کرد
2 در ازل کرد قضا از قبل دولت او تا به پیروزی و اقبال فلک دوران کرد
3 همه عالم چو یکی نامه به معنی بنگاشت کنیت و نام شهنشاه برو عنوان کرد
4 حکم سلطانی و دعوی شهنشاهی را خنجر و بازوی او معجزه و برهان کرد
1 ازگل همی نگارم سنبل برآورد هرگز گلی که دید که سنبل برآورد
2 برگل هر آنچه آورد از سنبل آن نگار نغز آورد جو خویستن و دلبر آورد
3 دارد به توده عنبر و دارد به رشته دُرّ باروی خوب هر دو همی درخور آورد
4 دریاست روی خوبش و دریا هر آینه هم در پاک زاید و هم عنبر آورد
1 چیست آنگوهرکه ارکان دست خمّار آورد گوهری کان گوهر مردم پدیدار آورد
2 لطف آب و رنگ آتش دارد و تاثیر او آب سوی جان و آتش سوی رخسار آورد
3 گر بهدی مه بگذرد بر مجلس آزادگان بوی نیسان و نسیم باغ و گلزار آورد
4 فعل او در دل نماید صنعت باد صبا تا درخت شادی اندر باغ دل بار آورد
1 بر گل از سنبل نگارم دام مادام آورد تا چو صیادان دلم را پای در دام آورد
2 سرو سیم اندام چون دعوی صیادی کند دام دلها برگل از سنبل به اندام آورد
3 هرکجا خواهد به زرق و حیله و رنگ و فریب از دلم بیرون برد آرام و آرام آورد
4 نقشهای مانوی را بر دو گلنار آورد سحرهای سامری را بر دو بادام آورد