1 دولت و دین را خدای فر و بها داد مُلک مَلِک را نظام و نور و نوا داد
2 قاعدهٔ نو نهاد کارِ جهان را حق به کف حقور و سزا به سزا داد
3 ملک پدر چون ملک زبخت عطا یافت جای پدر فخر ملک را به عطا داد
4 قدر وزارت فزود چون ملک شرق صدر وزارت به سیدالوزرا داد
1 شهی که گوهر و دینار رایگانی داد هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد
2 عزیزکرد بدو دین و داد و بگزیدش به دین و دادش ده چیز و رایگانی داد
3 نگین و افسر و شمشیر و تخت و تاج وکمر سپاه و دولت و پیروزی و جوانی داد
4 یقین بدان که دهد آن جهانیش فردا فزون از آن که به او ملک این جهانی داد
1 بر گل از سنبل نگارم دام مادام آورد تا چو صیادان دلم را پای در دام آورد
2 سرو سیم اندام چون دعوی صیادی کند دام دلها برگل از سنبل به اندام آورد
3 هرکجا خواهد به زرق و حیله و رنگ و فریب از دلم بیرون برد آرام و آرام آورد
4 نقشهای مانوی را بر دو گلنار آورد سحرهای سامری را بر دو بادام آورد
1 اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند
2 المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است کایم گه و بیگاه بهنزدیک خداوند
3 المنهٔ لِلّه که هم آخر بِبَر آمد تخمی که نظامالدین از صبر پراکند
4 المنهٔ لله که قوامالدین در خلد شادست که دارد چو نظامالدین فرزند
1 تا شهریار دادگر آهنگ شام کرد صبح مخالفان همه در شامشام کرد
2 پیرار بر عدو ظفر از سوی بلخ یافت وامسال بر ظفر سفر از سوی شام کرد
3 یک سال شد به شرق و دگر سال شد به غرب تا در دو سال کار دو جانب تمام کرد
4 فتحی که شاه کرد و نبردی که شاه جست از خسروان که جست وز شاهان کدام کرد!
1 بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد نگاریکز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد
2 خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند هزار آتش برانگیزد هرآنگاهی که برخیزد
3 رخش سیمینسپر بینم خطش چون چنبر مشکین شنیدی چنبر مشکین که از سیمین سپر خیزد
4 به نابینای مادر زاد اگر رخساره بنماید به نور روی او از چشم نابینا بصر خیزد
1 عید و آدینه بهم بر پادشا فرخنده باد طالعش سعد و دلش شاد و لبش پرخنده باد
2 عید اَضحی فرخ و فرخنده آمد در جهان روز او چون عید اَضْحیٰ فرخ و فرخنده باد
3 تا بتابد آفتاب از چرخ گردان بر زمین آفتاب دولت او بر جهان تابنده باد
4 بر همه عالم رخ رخشندهٔ او فرخ است رحمت ایزد بر آن فرخ رخ رخشنده باد
1 خلعت سلطان عالم آفتاب دین و داد بر بهاء دین یزدان فرخ و فرخنده باد
2 نجم دولت، میر نواب عجم، عثمانکه هست سروری نیکوسرشت و مهتری فرخ نژاد
3 آن که چون او نامداری هرگز از ایران نخاست وان که چون او رادمردی هرگز از مادر نزاد
4 همت او بر هنرمندان ره محنت ببست دولت او بر خردمندان در نعمت گشاد
1 هر روزکه خورشید سر ازکوه برآرد از فتح و ظفر شاه جهان را خبر آرد
2 گوییکه همی پوید بیک توبه تعجیل تا نامه فتح و ظفر از راه در آرد
3 احسنت وزه ای خسرو پیروزکه هر روز پیک تو همی نامهٔ فتح و ظفر آرد
4 هر ماه که نوگردد از آنجا که تو خواهی اقبال تو را مژده ز ملکی دگر آرد
1 بتی که او نسب از لعبتان چین دارد به روز پاک بر از شب هزار چین دارد
2 شب سیاه نباشد قرین روز سفید بس او چگونه شب و روز را قرین دارد
3 به زلف و جعد همه سال پرخم و شکن است خم و شکن همه بر عارض و جبین دارد
4 ز درد حرمان پشت مرا چنان دارد ز داغ هجران روی مرا چنین دارد