بهاری کز دو از امیر معزی نیشابوری قصیده 117
1. بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد
نگاریکز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد
1. بهاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد
نگاریکز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد
1. ز فَرّ باد فروردین جهان چو خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد
1. شه مشرق ملک سنجر به دارالملک باز آمد
سپاس و شکر یزدان را که شاد و سرفراز آمد
1. اَلمِنهٔ لله که به اقبال خداوند
شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند
1. ماه من جَزع مرا بر زر عقیق افشانکند
چون به زیر لعل مروارید را پنهان کند
1. ترک من چون زلف بگشاید جهان مشکین کند
هرکه بویش بشنودگوید که آن مشک این کند
1. این شوخ سواران که دل خلق ستانند
گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند
1. بتان چین و ختن سروران درگاهند
سزای تاج و سریرند و درخور گاهند
1. ز بهر عید نگارا همی چه سوزی عود
چرا شراب نپیمایی و نسازی عود
1. ایا شهی که چو تو کس ندید و کس نشنود
چو تو نباشد در عالم و نه هست و نه بود
1. ماه را ماند که اندر صدرهٔ دیبا بود
ماه کاندر صُدرهٔ دیبا بود زیبا بود