1 همیشه دولت و اقبال شاه سنجر باد به بزم و رزم کفش جفت جام و خنجر باد
2 ز جشن عید همه جشنهاش خوبترست ز روز عید همه روزهاش خوشتر باد
3 همیشه کُنیت و نام و خطاب و القابش جمال خطبه و فخر خطیب و منبر باد
4 بلند همت او از فلک گذشته شدست بلند رایت او با فلک برابر باد
1 جاودانگیتی به حکم شاهگیتی دار باد جایگاه بدسگال شاه گیتی دار باد
2 جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهردار و گوهر بار باد
3 بر سر شاهی که ز ایزد مر جهان را رحمت است جبرئیل از آسمان هر روز رحمت بار باد
4 عز دین و عز دنیا هر دو از شاهنشه است هرکه عز او نخواهد تا قیامت خوار باد
1 خدایگان جهانی خدای یار تو باد سعادت ابدی جفت روزگار توباد
2 چو روز رزم بُوَد یُمن بر یَمین تو باد چو روز بزم بود یُسْر بر یَسار تو باد
3 به هر کجا که زنی تیغ دست دست تو باد به هرکجا که نهی پای، کار کار تو باد
4 تو اختیار خدایی و پادشاه جهان همیشه عدل و نکوکاری اختیار تو باد
1 عید و آدینه بهم بر پادشا فرخنده باد طالعش سعد و دلش شاد و لبش پرخنده باد
2 عید اَضحی فرخ و فرخنده آمد در جهان روز او چون عید اَضْحیٰ فرخ و فرخنده باد
3 تا بتابد آفتاب از چرخ گردان بر زمین آفتاب دولت او بر جهان تابنده باد
4 بر همه عالم رخ رخشندهٔ او فرخ است رحمت ایزد بر آن فرخ رخ رخشنده باد
1 دولت و دین را خدای فر و بها داد مُلک مَلِک را نظام و نور و نوا داد
2 قاعدهٔ نو نهاد کارِ جهان را حق به کف حقور و سزا به سزا داد
3 ملک پدر چون ملک زبخت عطا یافت جای پدر فخر ملک را به عطا داد
4 قدر وزارت فزود چون ملک شرق صدر وزارت به سیدالوزرا داد
1 دولت موافقان تو را جاه و مال داد گردون مخالفان تورا گوشمال داد
2 اختر شناس طالع مسعود تو بدید ما را نشان فرخی ماه و سال داد
3 بازی است دولت تو که او را خدای عرش بر گونهٔ فریشتگان پر و بال داد
4 دست فلک به چشم عنایت زمانه را از چشمههای عدل تو آب زلال داد
1 شهی که گوهر و دینار رایگانی داد هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد
2 عزیزکرد بدو دین و داد و بگزیدش به دین و دادش ده چیز و رایگانی داد
3 نگین و افسر و شمشیر و تخت و تاج وکمر سپاه و دولت و پیروزی و جوانی داد
4 یقین بدان که دهد آن جهانیش فردا فزون از آن که به او ملک این جهانی داد
1 هرکس که دل بر آن صنم دلستان نهاد جان در بلا فکند و تن اندر هَوان نهاد
2 آن دلستان که هست بر او رخ چو گلستان ناگه بنفشه بر طرف گلستان نهاد
3 دو دایره زغالیه بر مشتری کشید صد سلسله ز مورچه بر ارغوان نهاد
4 تا بر دو عارضش خط عنبر فشان نوشت بس کس که سر بر آن خط عنبر فشان نهاد
1 تا نگار من ز سنبل بر سمن پر چین نهاد داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد
2 زلف او برگل ز عود خام خَم در خَم فکند جَعد او بر مه ز مشک ناب چین بر چین نهاد
3 آنکه در یاقوت مشک آگین او شکّر سرشت قُوت عشّاق اندر آن یاقوت مشک آگین نهاد
4 هر دلیکز سرکشی ننهاد سر برهیچ خط زیر زلف او کنون سر بر خط مشکین نهاد
1 بتی کاو نسبت از نوشاد دارد دلم هر ساعت از نو، شاد دارد
2 به روی خویش کوی و برزن من چو لعبت خانهٔ نوشاد دارد
3 به صورت هست نیکوتر ز شیرین مرا عاشقتر از فرهاد دارد
4 بر آن بت هست مادر زاد عشقم که این بت حسن مادر زاد دارد