1 تا مبارک رایت شاه جهان آمد پدید در خراسان نقش رَوضات الجَنان آمد پدید
2 پیر بود از برف و از سرما خراسان مدتی شد جوان تا طلعت شاه جوان آمد پدید
3 بر زمین از ابر لؤلؤبار و بادِ مشکبیز فرشهایی چون مُنَقّش پرنیان آمد پدید
4 تودهٔ کافور اگر پنهان شد اندر کوهسار سوسن کافورگون در بوستان آمد پدید
1 قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاری است نادر
2 دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر
3 مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خَصلی از آن خصمان جائر
4 مرا با ماه و شب کار اوفتادست که گردون هر دو را دارد مسافر
1 مانَد به صنوبر قدِ آن تُرکِ سَمَن بر گر سوسن آزاد بود بار صنوبر
2 آن سوسن آزاد پر از حلقهٔ زنجیر و آن حلقهٔ زنجیر پر از تودهٔ عنبر
3 گر هست رخش پاکتر از نقرهٔ صافی ور هست رخش سرختر از لالهٔ احمر
4 آن نقرهٔ صافی که نهفته است به سنبل وان لالهٔ احمر که سرشته است به شکّر
1 ز بهر عید نگارا همی چه سوزی عود چرا شراب نپیمایی و نسازی عود
2 بساز عود و بده یک شراب وصل مرا که من بسوختم از هجر تو چو زآتش دود
3 چرا به من ندهی بادهٔ چو آب حیات که نیست باده چو آب حیات ناموجود
4 قدح به چنگم و آواز چنگ در گوشم به از نگین سلیمان و نغمهٔ داود
1 عید عرب و سنت و آیین پیمبر فرخنده کناد ایزد بر شاه مظفر
2 سلطان بلند اختر ابوالفتح ملکشاه شاهی که عزیز است به او دین پیمبر
3 فرمانش کشیدست خطی گرد جهان در دارند همه تاجوران بر خط او سر
4 از نامه و نامش همه اسلام مزین وز رایت و رایش همه آفاق منور
1 روی او ماه است اگر بر ماه مشک افشان بود قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود
2 گر روا باشدکه لالستان بود بر راه سرو بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود
3 دل چوگوی و پشت چون چوگان بود عشّاق را تا زَنَخْدانش چو گوی و زلف چون چوگان بود
4 گر زدو هاروت او دلها بهدرد آید همی درد دلها را زد و یاقوت او درمان بود
1 بنازد جان اسکندر به سلطان جهان سنجر که سلطان جهان سنجر شرف دارد بر اسکندر
2 به عمر خویش در عالم نکرد اسکندر رومی چنین فتحی که کرد امسال سلطان جهان سنجر
3 معزالدین والدنیا خداوند خداوندان شهنشاه مبارک رای ملک آرای دینپرور
4 جهانداری که در لشکر هزاران پهلوان دارد به رزم اندر سکندر دل به بزم اندر فریدون فر
1 ایا شهی که چو تو کس ندید و کس نشنود چو تو نباشد در عالم و نه هست و نه بود
2 کدام شاه تو را دید در میانهٔ صدر که بر بساط تو بوسه نداد و چهره نسود
3 هر آنکه تافت بر او آفتاب دولت تو به زیر سایهٔ اقبال تو فرو آسود
4 تویی که تیغ تو آن گوهر ستارهنمای هزار روز به بدخواه تو ستاره نمود
1 گوهر سلجوق کز نور بخارا در رسید هم به مشرق هم به مغرب نور از آنگوهر رسید
2 ابتدا از طغرل و جغری در آمد کار ملک نام ایشان در جهانداری به هرکشور رسید
3 آنگهی بر تخت غم بنشست شاه الب ارسلان جوش جیش او به قصر و خانه ی قیصر رسید
4 بعد ازو سلطان ملکشه در جهان شد پادشاه وز فلک منشور عدل و استقامت در رسید
1 چیست آن آبی که رخ را گونهٔ آذر دهد تلخی او عیش را شیرینی شکّر دهد
2 تلخ دیدستی که شیرینی فزاید عیش را آب دیدستی که رخ را گونهٔ آذر دهد
3 آفتاب است او که مجلس گرم گرداند همی خاصه آن ساعت که ساقی ساتَکینی در دهد
4 جان پاکش خاورست و جام روشن باختر نورگاه از باختر بخشد گه از خاور دهد