1 قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاری است نادر
2 دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر
3 مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خَصلی از آن خصمان جائر
4 مرا با ماه و شب کار اوفتادست که گردون هر دو را دارد مسافر
1 فرخنده باد عید شهنشاه دادگر سلطان شرق و غرب و شهنشاه بحر و بر
2 صاحبقران عالم و دارندهٔ زمین آموزگار دولت و فرماندهٔ بشر
3 شاهی که هست در شرف و اصل خویشتن افراسیاب صورت و آلب ارسلان گهر
4 سلطان عادل است و جهان جمله آن اوست واندر کمال و عقل جهانی است مختصر
1 رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر
2 بود شایسته ولیکن چه توان کرد چو رفت سفری را نتوان داشت مقیمی به حضر
3 گر چه در حق وی امسال مقصر بودیم عذر تقصیر توان خواست ازو سال دگر
4 دیر ننشست و سبکباری و تخفیف نمود زود بگذشت و ره دور گرفت اندر بر
1 نه بود و نه هست و نه باشد دگر چو سلطان ملکشاه پیروزگر
2 شهنشاه آفاق و صدر ملوک خداوند گیتی و شاه بشر
3 شهیکش خدای آفرید از خرد شهیکش خرد پرورید از هنر
4 بدو تازه گشته است جان رسول بدو زنده ماندست نام پدر
1 کس ندید و کس نخواهد دید تا محشر دگر چون ملکشاه محمد پادشاه دادگر
2 سایهٔ یزدان جلال دولت و صدر ملوک خسرو کیهان جلال ملت و فخر بشر
3 آن جهانداری که جاویدست از او دین رسول وان شهنشاهی که خشنودست ازو جان پدر
4 شهریاران را به شرق و تاجداران را به غرب سیرت و کردار او تاریخ فتح است و ظفر
1 باز آمد از شکار به پیروزی و ظفر سلطان کامکار ملکشاه دادگر
2 صاحبقران عالم و دارندهٔ زمین آموزگار دولت و فرماندهٔ بشر
3 هرگز چنو نبود و نباشد شهنشهی گوهرفشان به همت و آلب ارسلان گهر
4 ای شاه چون نشاط کنی جستن شکار از پیش تیغ تو نبود شیر را گذر
1 عید عرب و سنت و آیین پیمبر فرخنده کناد ایزد بر شاه مظفر
2 سلطان بلند اختر ابوالفتح ملکشاه شاهی که عزیز است به او دین پیمبر
3 فرمانش کشیدست خطی گرد جهان در دارند همه تاجوران بر خط او سر
4 از نامه و نامش همه اسلام مزین وز رایت و رایش همه آفاق منور
1 مانَد به صنوبر قدِ آن تُرکِ سَمَن بر گر سوسن آزاد بود بار صنوبر
2 آن سوسن آزاد پر از حلقهٔ زنجیر و آن حلقهٔ زنجیر پر از تودهٔ عنبر
3 گر هست رخش پاکتر از نقرهٔ صافی ور هست رخش سرختر از لالهٔ احمر
4 آن نقرهٔ صافی که نهفته است به سنبل وان لالهٔ احمر که سرشته است به شکّر
1 بهگوش بر منه ای ترک زلف تافته سر مکن دلم ز دو زلفین خویش تافته تر
2 که من شوم به سرکوی عشق تافته دل چو بر نهی به سرگوش زلف تافته سر
3 دو زلف تو چوکند زرد و سرخروی مرا کند ز غمزه کبود آن دو چشم جادوگر
4 گهی دو سنبلت از لاله شنبلید کند چو بر نهی به سرگوش زلف تافته بر