سوگند خوردهام از امیر معزی نیشابوری قصیده 174
1. سوگند خوردهام به سر زلف آن پسر
کز مهر او نتابم و عهدش برم بسر
1. سوگند خوردهام به سر زلف آن پسر
کز مهر او نتابم و عهدش برم بسر
1. آن شمع چه شمع است که برنامه و دفتر
دودش همه مشک است و فروغش همه گوهر
1. ای ز روی تو جهان را همه فیروزی و فر
ای ز رای تو شهان را همه تایید و ظفر
1. صد زره دارد ز سنبل بر گل آن شیرین پسر
حلقههای آن زرهها سر زده در یکدگر
1. ای رفته مدتی به سعادت سوی سفر
باز آمده به نصرت و فیروزی و ظفر
1. تهنیت گویند شاهان را به جشن نامور
جشن را من تهنیت گویم به شاه نامور
1. چه گویی اندرین چرخ مُدور
کزو تابد همی مهر منوّر
1. چو بشنید فرخنده عید پیمبر
که روزه ز گیتی برون برد لشکر
1. زین مبارکتر به عمر اندر نباشد روزگار
زین همایونتر به سال اندر نباشد شهریار
1. ای ز دارٍُالملک رفته مدتی سوی سفر
بازگشته سوی دارالملک با فتح و ظفر
1. آفرین بر خسروی کاو را چنین باشد وزیر
وآفرین بر دولتی کاو را چنین باشد مجیر
1. گر چه آمد داستان خسرو شیرین به سر
خسرو دیگر منم شیرینم آن شیرین پسر