چون وزارت یافت از امیر معزی نیشابوری قصیده 220
1. چون وزارت یافت صدر روزگار از شهریار
تهنیت گویم وزارت را به صدرِ روزگار
...
1. چون وزارت یافت صدر روزگار از شهریار
تهنیت گویم وزارت را به صدرِ روزگار
...
1. راز نهان خویش جهان کرد آشکار
در منصب وزارت دستور شهریار
...
1. پوشیده نیست واقعهٔ تیر شهریار
و آن روزگار تیره که بر من گذشت پار
...
1. چون ز سلطانان گیتی شهریاراست اختیار
فَرِّخ آن صاحب که باشد اختیار شهریار
...
1. حَبَّذا این باغ خرم وین همایون روزگار
مرحبا این بزم فرخ وین مبارک شهریار
...
1. تا گه از جم یادگارست این همایون روزگار
این جهان هرگز مباد از شاه عالم یادگار
...
1. هر جهانداری که باشد رای او سوی شکار
دوربین و نیکدان باشد چو پیش آیدشکار
...
1. دل بیقرار دارم از آن زلف بیقرار
سر پر خمار دارم از آن چشم پر خمار
...
1. تا باد خزان حُلّه برون کرد ز گلزار
ابر آمد و پیچید قَصَب بر سر کُهسار
...
1. ای جوان دولت جهاندار ای همایون شهریار
ای به شاهی از ملک سلطان جهان را یادگار
...
1. آن زلف مشکبار بر آن روی چون نگار
گر کوته است کوتهی از وی عجب مدار
...
1. دیدم شبی به خواب درختی بزرگوار
از علم و عقل و فضل بر او برگ و شاخ و بار
...