1 آن شمع چه شمع است که برنامه و دفتر دودش همه مشک است و فروغش همه گوهر
2 وان ابر چه ابرست که بر سوسن و نسرین بارد همه یاقوت و فشاند همه عنبر
3 وان باز چه بازست که باشد گه پرواز گیرندهٔ بیچنگل و پرَّندهٔ بی پر
4 وان شاخ چه شاخ است که در باغ کفایت توفیق بود برگش و توقیر بود بر
1 تهنیت گویند شاهان را به جشن نامور جشن را من تهنیت گویم به شاه نامور
2 سایهٔ یزدان ملکشاه آفتاب داد و دین شهریار شرق و غرب و پادشاه بحر و بر
3 آن شهنشاهی که ملت زو بیفزودست فخر آن جهانداری که دولت زو پذیرفته است فر
4 آن که شیران ژیان در دام او دارند پای وان که شاهان جهان بر خط او دارند سر
1 ایا نوشته هنرنامهها فزون ز هزار و یا شنیده ظفرنامهها برون ز شمار
2 چو رزم شاه هنرنامهٔ شگفت بخوان چو فتح شاه ظفرنامهٔ بدیع بیار
3 به رزم او نگر وگرد آن فسانه مگرد به فتح او نگر و دست از آن حدیث بدار
4 مشافهه به همه وقت بهتر از ماضی معاینه به همه حال بهتر از اخبار
1 ای ز روی تو جهان را همه فیروزی و فر ای ز رای تو شهان را همه تایید و ظفر
2 همه عالم به دو دست تو سپردست خدای که به یک دست قضایی به دگر دست قدر
3 در جهانی تو و لیکن ز جهان قَدْر تو بیش راست گویی که جهان چون صدف است و تو گهر
4 گر دل و خاطر شاهان ز هنر گیرد نام از دل و خاطر تو نام گرفته است هنر
1 زین مبارکتر به عمر اندر نباشد روزگار زین همایونتر به سال اندر نباشد شهریار
2 ملک و دولت را کنون تاریخ نو باید گزید زین همایون اختیار و زین مبارک روزگار
3 جبرئیل امروز بر بزم وزیر شاه شرق اختران کرد از بروج چرخ پنداری نثار
4 تا در ایوان نو آیین پیش خسرو صف زدند لعبتان چین و کشمیر و بتان قندهار
1 همیشه بر گل و نسرین دو زلف آن بت دلبر یکیکارد همی سنبل یکی بارد همی عنبر
2 به سان چنبر و چوگان خمیدستند هر ساعت یکی بر مه زند چوگان یکی برگل کشد چنبر
3 ز روی و بوی آن دلبر دو برهان است عالم را یکی بر ملت تازی یکی بر مذهب آزر
4 نه ایمان است و نهکفرست روی و موی او لیکن یکی شد حجت مؤمن یکی شد حجتکافر
1 در هر چمن از گردش خورشید منور دُرّست به پیمانه و مشک است به ساغر
2 دری که بدو روی زمین گشت موشح مُشکی که بدو روی هوا گشت معطر
3 گر زنده نگشتند به گلزار و به کهسار هم مانی صورتگر و هم آزر بتگر
4 کهسار چراگشت پر از صورت مانی گلزار چرا گشت پُر از لعبت آزر
1 عاشق آنمکه عنابش همی بارد شکر فتنهٔ آنمکه سنجابش همی پوشد حجر
2 خستهٔ آنم که ازگل توده دارد بر سمن بستهٔ آنمکه از شب حلقه دارد بر قمر
3 از شرر هرگز جدا آتش نگردد پس چرا بر رخ او آتش است و جسم من بارد شرر
4 مویمن بنگر چوخواهی عاشقی سیمین سرشک موی او بنگر چو خواهی دلبری زرینکمر
1 گر ز حضرت به سوی خلد برین رفت پدر گشت چون خلدبرین حضرت از اقبال پسر
2 ور به غرب اندر یکباره نهان شد خورشید از سوی شرق پدید آمد تابنده قمر
3 ور شجر در چمن ملک بیفتاد ز پای پایدارست هم اندر چمن ملک ثمر
4 ور شد از بیشهٔ دولت اثرِ شیر ژیان اندر آن بیشه هم از بچهٔ شیرست اثر
1 ماه تابان دیدهای تابان ز سرو جانور گر ندیدستی بدان زیبا نگار اندر نگر
2 تا رخ و بالای او معلوم گرداند تورا کاسمان را ماه گویای است و سرو جانور
3 بینی آن رخ کز نگار و رنگ او بیقدر شد صنعت بافندهٔ دیبای روم و شوشتر
4 بینی آن بالا که تا او را بلندی داد چرخ پست شد سرو سهی در کشمر و در غاتفر