1 بازوی ملک نیامیخت چو تو شمشیری خامه و هم نیانگیخت چو تو تمثالی
2 از سرا پرده ی جاه تو هوا دهلیزی وز ترازوی وقار تو زمین مثقالی
3 زخمه ی گرز، و،صلیل سرتیغت زعراق بخراسان وری افتاد ظفر را حالی
4 زاده بخت جوان تو جهان کهن است طفل دیدی که تولد کند ازوی زالی
1 ای وزیری که گوش هوش تو را از پس پرده ی قضا خبر است
2 دیده ی فطنت تو می بیند هرچه ایام را به پرده در است
3 پرده های رواق کردونت شده محرم چو پرده های دراست
4 غیب همخوابه فراست توست گرچه خاتون پرده ی قدر است
1 ای گهرپاک کز خزاین افلاک بر سر بازار آخشیج فتادی
2 آب جواهر بلون چهره ببردی داد طراوت به حسن و ملح بدادی
3 در دل یاقوت خون زغبن گره شد چون تونقاب مشیمه باز گشادی
4 در شرف خاندان فضل فزودی گر صدف دودمان ملک نزادی
1 خسرو دشمن شکن که صورت فتحش در سر تیغ جهانگشای توان دید
2 با سخطش، صولت عقاب توان یافت در نظرش، سایه همای توان دید
3 هندوی شب را ز گرد طره چترش بر صدف ماه مشک سای توان دید
4 زین سوی مدح وی است هرچه بتبجیل از سر ادراک عقل ورای توان دید
1 بواهبی که بر ارباب عقل و اهل یقین بفیض نور خرد راه کشف پیموده است
2 که در فراق جناب رفیع تو شب وروز برید فکر و خیال رهی نیاسوده است
1 خطاست پیش خرد در همه فنون هنر عطارد ار قلمی راند جز بفتوی من
2 گرت بود هوس دلبران پرده لطف بیا که جلوه کنانند وقت اتقی من
3 بسان طفل نوآموز پیر عقل آنگه نوشته درس حقایق همه ز املی من
4 بنو بهار حقایق میان روضه فضل شکوفه دار معانی است شاخ طوبی من
1 از غایت حسن تو و زغیرت چشم خود پیدات نمی یابم پنهانت نمی بینم
2 گرچه زتومیگویم در گفت نمی آئی ورچه بتو می بینم چون جانت نمی بینم
1 دل گواهی میدهد این کعبه اقبال را کرد معمار فلک دایم بمعموری ضمان
2 پیش این دیوان اگر تقدیر دستوری دهد سجده آرد طاق کسری نه که طاق آسمان
3 ظل او غمخوار گان را چون ادم بزم طرب صحن او ترسندگان را چون حرم حصن امان
4 پاسبانی بر سرش بر پاس هر بامی فضا پیشگاری بر درش در پیش هر کاری زمان
1 شاها سموم فاقه نهالی من بسوخت آبیم ده ز لطف که پروردهٔ توام
2 گر عالمم خراب کند غصه کی بود چون ز آب و خاک نطق برآوردهٔ توام
3 در دست چرخ ناکس چون من بسی است لیک زان است غبن من که به کس کردهٔ توام
1 من گرد سر کوی تو از بهرتو گردم بلبل ز پی گل بکنار چمن آید
2 بشکست دلم در شکن زلف مبادا کز چشم بدی برشکن او شکن آید