از چشمه عذب خلق گشتی از اثیر اخسیکتی قطعه 36
1. از چشمه عذب خلق گشتی
شوریده ز چشم شور مخلوق
1. از چشمه عذب خلق گشتی
شوریده ز چشم شور مخلوق
1. چهار چیز که اصل فراغت است و منال
نیرزد آن به چهار دگر در آخر حال
1. چو دولت قدم کرده از سررسیدم
بعالی جناب تو مخدوم مفضل
1. افضل الدین ما صناعت طب
نیک داند همی کثیر و قلیل
1. مدتی تا در این جهان بودیم
هرزه گفتیم و باد پیمودیم
1. مرا گر ز آب حیوان جرعه ریزند
چه عیب آید که در پای تو دردم
1. چیست آن معشوقه ای کاو نه زخاص است و نه عام
با حریفان سر بسر یکسان بود در ابتسام
1. از غایت حسن تو و زغیرت چشم خود
پیدات نمی یابم پنهانت نمی بینم
1. تعرضی مرسان ای زمانه عرض مرا
که مر تو را دگری هست و من همان دارم
1. چرخ دولابی ام افکنده چویوسف درچاه
وای سیاره ی او کز نظر آرد رسنم
1. خوش کن بوعده ای دل من، گوخلاف باش
تا چشم انتظار بعمری برآن نهم
1. بدرد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
نه زین پیکار کم داری و نه بیکار بگذارم