1 بدرد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن نه زین پیکار کم داری و نه بیکار بگذارم
2 بیک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم چو یک غم بخشی ام جانا غمی دیگر طمع دارم
1 عذری دارم بترک مدحت چون نسبت عالی تو واضح
2 جائی است کمال تو که فکرت قاصر نظر است از آن مطامح
3 در دیده ی وهم من نیائی و اینجا مثلی است نیک صالح
4 کوته کامی چشم ناظر بی خوردی حجم نجم لایح
1 چهار چیز که اصل فراغت است و منال نیرزد آن به چهار دگر در آخر حال
2 گنه بشرم ملامت عمل به خجلت عزل بقا به تلخی مرگ و طمع بذل سؤال
1 چون بدیدم بدیدهٔ تحقیق که جهان منزل عناست کنون
2 راد مردان نیک محضر را روی در برقع فناست کنون
3 آسمان چون حریف نامنصف به ره عشوه و دغاست کنون
4 دلفکار است همچو دانه برآنک زیر این سبز آسیاست کنون
1 بروزگار خودم بعد از این امید نماند که گشت عودمن از گشت روزگار چوبید
2 سپید چشم و سیه فام میگذارم عمر ز دستکاری شاه سیاه و صبح سفید
3 کلاه دولت من چون بیوفتاد از سر زمانه، خاک فشان گو بر افسر جمشید
4 جوین بیوه زنان چون خورم که همت من ورای قرصه ماه است و گرده خورشید
1 شها چو حلقه بگوش ستانه تو شدم روا مدار که چون حلقه از برون درم
2 به نیم چشم نهانک چو دزد در جلاد ز دور در رخ دربان شاه می نگرم
3 در این میانه فرو مانده ام که چون اورا بیک اشارت از این گفت و گوی بازخرم
1 تعرضی مرسان ای زمانه عرض مرا که مر تو را دگری هست و من همان دارم
2 گزند عالم پیر از بقاش دور که من همه امید به اقبال این جوان دارم
1 در رزم بر فلک زنی ار پر دلی کند آنجا که سرکشان بزمین درکشند پای
2 بندند بر خراج بحار آنکه هر بهار گرددزابرهم چو صدف گون گهر نمای
3 این خود بهانه ئی است بگریدفلک همی با صد هزار دیده ز تیغت به های های
1 ای بجائی که پیش صورت تو خانه بشکست نقشبند خرد
2 در نبندد شکسته بند قضا هرکه را دست کین توشکرد
3 جامه ئی داد خازن تو مرا که کس از من به نیم جونخرد
4 ور ندوزم مشبک است کزو هفت عضوم برون همی نگرد
1 از چشمه عذب خلق گشتی شوریده ز چشم شور مخلوق
2 با اینهمه خوشتری بچشمم زین بیماری به چشم معشوق