1 شهریارا، چو ادب یافت ز عدل توجهان کرد کاری که نه نیکوست نگردد هرگز
2 چرخ دربان تو گشته است و جهان دارد عزم که از این قاعده تا اوست نگردد هرگز
3 گر مرا دوست ندارد چو من او را چه عجب چرخ با اهل هنر دوست نگردد هرگز
1 ای یازده امهات و نه باب نازاده خلف تر از تو فرزند
2 قهر تو دورخ نهاده بر زهر لطف تو سه ضربه داده برقند
3 شیراجم از تو آسمان صید شیر علم از تو آسمان رند
4 خورشید ز خلعتت قبا پوش جمشید بخدمتت کمر بند
1 ای در زده بدامن بیداد چرخ دست از دست تو دریده گریبان خویشتن
2 بیرسمی است پیشه دوران و از توهم رسمی دگر مبادبرون زان خویشتن
1 صلحی رود میان تموز و خزان چنانک تا حشر دور چرخ نگرداندش تباه
2 در جمله خسروی است قزل ارسلان که عقل از وی بدیگری نبرد راه اشتباه
3 کارت کزین دو فرقد و یک آفتاب باد تا نفخ صور رسته ملک جهان سه ماه
4 این بدر خسروانه بماناد تا ابد هم بر سرور جاهت و هم بر سریر جاه
1 خسروا، بر بساط همت توست قدم طبع آسمان سایم
2 چون وطن بر ستانه ی تو کنم سر چرخ برین سزد جایم
3 شکر یزدان که عقد مدحت توست گوهر نظم عالم آرایم
4 پهن بگشای چشم و نغز ببین تا کیم، من، چکار را شایم
1 الا ای برید روان، باد صبح کت از خلد عار آید و گلشنش
2 چو آئی بدرگاه قاضی القضات دعاهای بی حد رسان از منش
3 بگو، ای فلک با همه ارتفاع فروتر از ایوان تو مسکنش
4 گر از خواجگان نظم عقدی دهند به تعیین تو باشی میان افکنش
1 ای فکرت تو بکام کرده بالای زمانه در زبانی
2 مرگ از کف خنجر تو جسته با صد حیلت زنیم جانی
3 تا صدر جهان پیربنشست چون بخت تو به نشین جوانی
4 زنجیر گسل بنات حزمت نیلی بندد بر آسمانی
1 سماک قدرا، افلاک قدر تا، توئی آنک به تیغ قادر بیچون قضای مقدوری
2 دماغ چرخ که پر بادکبر سلطنت است به پیش امر تو تن در دهد به مأموری
3 سواد طره توقیع تو بر آتش رشک سیاه چرده کند مشک را، ز محروری
4 بجام کین تو هر احمقی که مست شود قضاش زهر دهد از فقاع مخموری
1 ای ز بزم تو با لطایف خلق پیشه ی گوش و دل شکر رفتن
2 از پی گوش و گردن مدحت عقل شاگرد من بدر سفتن
3 بنده بر در بماند فرمان چیست سخنی باز میتوان گفتن
4 نه چنان لنگری است کز سبکیش همچو دریا بباید آشفتن
1 چرخ دولابی ام افکنده چویوسف درچاه وای سیاره ی او کز نظر آرد رسنم
2 آب ناخورده از این برکه نیلوفر گون همچو نیلوفر تا حلق چرا در لجنم
3 روی پرواز نمی بینم از این تنگ قفس که زمین وار فرو رفته بقصد ز منم
4 بلعجب تیز هوائی است در اقلیم هنر که به بستان هنر خار کند یا سمنم