1 افضل الدین ما صناعت طب نیک داند همی کثیر و قلیل
2 چون رود در وثاق بیماری ختم یاسین همی رود بدومیل
3 او ز در پای نا نهاده برون که در آید ز بام عزرائیل
1 زهی دست بیضات چون تیغ خورشید جهان را شده نیک از او حالت بد
2 قلم وار دادی زبان خرد را چو دفتر نشان کردم این بر دل خود
3 نه همچون دوات سیه کاسه مانم سپیدی چرا میکنم همچو کاغذ
1 باد معلوم رای تو که مرا شهپر شب همی نرنجاند
2 خواهم اندر شرابخانه خاص آنچه بیدار را بخواباند
1 رسید، کان مروت بقعر گوهر جود رضا بن دین دریای مکرمت محمود
2 سخی کفی که سر بُعد چار عنصر را دو نیر است یک انگشت او بمعنی جود
3 برای ختم مروت پس از ولادت او بمهر کرد طبیعت مشیمه های ولود
4 زهی ضمیر منیرت نجوم را مصعد زهی مکان رفیعت سپهر را مسجود
1 خوش کن بوعده ای دل من، گوخلاف باش تا چشم انتظار بعمری برآن نهم
2 دست خوش توام، بزبان خوشم بدار تا من بعمد نام تو بر هر زبان نهم
1 مدتی تا در این جهان بودیم هرزه گفتیم و باد پیمودیم
2 مردمان در عمارت افزایند ما همه در خسارت افزودیم
3 ای بسا کز برای سود و زیان شب نخفتیم و روز ناسودیم
4 ملکا، گرچه ما ز بدبختی خود نکردیم هرچه فرمودیم
1 ز انبوهی جان و دل و ز کوکبه حسنت آه من مسکین را، ره نیست بسوی تو
2 از جنت و از ماوی، ما را چه نشان پرسی اینک لب و خال و خط وینک خم موی تو
1 وحی صریحی ز آسمان سعادت آیت حق در نظام شان معانی
2 مسند تو وقف پیشگاه حقایق جای خرد طرف آستان معانی
3 بر فلک رای تو مدار مدارج بی فلک از رای تو معان معانی
4 پر صور و باهزار دیده جهان بین مثل تو نادیده یک جهان معانی
1 بخدائی که روی بند عدم امرش از چهره جهان بگشاد
2 باد لطفش بباغ رحمت در بید امید را زبان بگشاد
3 عقد های جواهر و اعراض از دل کان کن فکان بگشاد
4 هیبتش عقل را زبان بربست رحمتش عجز را دهان بگشاد
1 شاها مَثل رخ تو و روح چون باغ ودماغ و باد و باده است
2 آن حامله تیغ حیض پالای صد ملک بیک شکم بزاده است
3 رضوان در هشت باغ باقی وز خاک جناب تو گشاده است
4 کردون که سه طفل را پدراوست در عقد جلالت تو ماده است