یکدمت خود غم دلم دارد از اثیر اخسیکتی غزل 72
1. یکدمت خود غم دلم دارد
گرچه دل غم بغم نینگارد
1. یکدمت خود غم دلم دارد
گرچه دل غم بغم نینگارد
1. تهمت اشکم چو پیدا میشود
عشق رخ پوشیده رسوا میشود
1. مرغی یگانه بودم یاری بدستم آمد
الحق شگرف صیدی، ناگه بدستم آمد
1. یارستم پیشه باز، دست جفا می برد
و ز همه یاران سخن، دست بمامی برد
1. آتش عشق تو چون زبانه برآرد
دود ز دل، از سر زمانه برآرد
1. دل بر امید وصل تو جان را همی زند
مردانه وار سود و زیان را همی زند
1. دردی است در دیار که درمان نمیبرد
هر دل که در فتاد بدو جان نمی برد
1. جهان، جان فشاند چو روی تو بیند
نه روی تو، گر خاک گوی تو بیند
1. باز دل در عشق رائی میزند
سنگ بر قفل بلائی میزند
1. با آنکه بهشیاری همتات نمی افتد
از نخوت و جباری بامات نمی افتد
1. تو را اگر تو، توئی عالمی شکار بود
به عهد تو علم فتنه آشکار بود
1. پایه حسن تو آفتاب ندارد
مایه ی زلف تو مشکناب ندارد