1 یک امروزت سر من چاکرت هست چگوئی این لطافت در سرت هست
2 مرا گر داده ئی صدبار دانم کزان باری هزار دیگرت هست
3 بدین معنی تو باکس برنیائی که از من نازنین تر دربرت هست
4 گدائی هم بباید چشم بدرا چو از شاهان هزاران چاکرت هست
1 مشرق مه دور گریبان اوست مغرب جان نقبه مرجان اوست
2 حجله پروین بر سیمین او حاجب پروین لب خندان اوست
3 ظلمت دل، کوری هرخسته دل بر رصد چشمه ی حیوان اوست
4 مجمع جانهای جگر سوخته در کنف مشک پریشان اوست
1 خوی تو باجور روزگار بسازد حسن تو با لطف کردگار بسازد
2 وعده وصلت بکوش هوش فروخوان تا برود کار انتظار بسازد
3 بر پی بوی گلی ز باغ رخ تو با الم صد هزار خار بسازد
4 روی تو دیدم ز خوی خویش خبرده تا دل کار اوفتاده کار بسازد
1 بی روی تو، روی خرمی نیست در عشق تو، جای بی غمی نیست
2 جز با سر زلف تو، فلک را در شیوه ی جور، همدمی نیست
3 گفتی که بحکم توست، دل را کاندر سخن تو محکمی نیست
4 بس محرومم ز خدمت تو در شهر تو، رسم محرمی نیست
1 خیزید و می آرید که هنگام بهار است رخسار عروسان چمن همچو نگار است
2 آن شاخ که بُد عور، کنون مُلحَمپوش است و آن دشت که بُد ساده، کنون سرّ عذار است
3 در دامن گلزار، صبا مدخنهسوز است در چهره نیلوفر، حوض آینهدار است
4 گل باز قباپوش شد و لاله کُلَهدار این چیست؟ همه خلعت سلطان بهار است
1 هیچ، دردی بتو ای مایه درمان مرساد هیچ، گردی بتو ای چشمه حیوان مرساد
2 روشن است اینکه تو ماهی و سمند تو سپهر به چنین ماه سپهر، آفت دوران مرساد
3 بنده ی آن دهنم، از بن دندان که بدو هیچکس را بجز از من، سر دندان مرساد
4 یا رب آن لب، چو، به عشاق سبکدل برسند غبن باشد به رقیبان گران جان مرساد
1 تن بی غم تو جان نمیخواهد جان بی رخ تو جهان نمیخواهد
2 کو، کور دلی که بر دل از عشقت مانند سگ استخوان نمیخواهد
3 گفتم بکن اینقدر، که جان از تو جز یک دو نفس امان نمیخواهد
4 با دیده چگونه ئی که جز نقشی از کیسه تو زیان نمیخواهد
1 شام از طرب رخت سحر گردد زهر، از مدد لبت شکر گردد
2 از عشق غلامی تو هر ماهی سر تا بقدم همه کمر گردد
3 خورشید اگرچه داشت ناموسی در دور تو کارهاش بر گردد
4 چون دایره گرد نقطه لعلت در گردم اگر نه بر گردد
1 دلا فتراک آن جان و جهان گیر وگرنه ترک من گو دست جان گیر
2 مرا در مملکت جائی است صافی بر او سودی نمیگیرم زیان گیر
3 برآوردم به ننک از عشق نامی بهر نامم که خواهی در زبان گیر
4 مرا گوئی جهانی خصم داری بشو در خون خود جان جهان گیر
1 مشک می رنگ، بر سمن چه زنی شب دیرند، بر بدن چه زنی
2 با سپه زنگ سرکشی چه کنی خیمه بر دامن ختن چه زنی
3 تو مهی ای پسر برهنه بهی بر تن از ابر پیرهن چه زنی
4 باده، ده موسم است سرچه کشی بوسه ده فرصت است تن چه زنی