1 دل به عشق تو جانسپاری کرد صبر هم نیز حق گذاری کرد
2 صبر و دل دست چون بهم دادند هم. نیارست پایداری کرد
3 تاب در کار ما همی افتاد هم برآمد چو بخت، یاری کرد
4 بخت ما را نخوانده پیش آمد راستی را بزرگواری کرد
1 وقت بیاید که دور غم به سر آید صبح وصال از شب امید برآید
2 عمر عزیز از سر وداع بر آرد آن دو سه روز فراق هم به سر آید
3 بر درِ این سخت خفته، صبر کنم صبر آخر اگر مرده نیست، هم به در آید
4 بازِ من اکنون که در گریزگَه افتاد مرغدلی شرط نیست تا به بر آید
1 روزی که جفاهای تو بر یاد من آید دل نوش کند غصه و از خویشتن آید
2 چون صفّ بلا، راست کنی از سر تسلیم مرد آن بود آری، که نه کمتر ززن آید
3 گر تیغ بیالاید عشقت بمن این فخر حاشا که ز صد پیرهنم یک کفن آید
4 تا چند زبان گرد بدارم که لب توست چیزی که ز ایام بدندان من آید
1 رخ او دیده را بصر بخشد لب او کام را شکر بخشد
2 دو گروهی بر افتد از شب و روز اگر اقطاع حسن بر بخشد
3 حلقه زلف ذره پرور او جان آزاده را کمر بخشد
4 در ره او هم از گله داری است هر که مردانه وار سر بخشد
1 نه صفای تو در بصر گنجد نه صفات تو در خبر گنجد
2 بر بساط قمارخانه حسن تا رخش هست کی قمر گنجد
3 در جُلاب روان رنجوران تا لبت هست کی شکر گنجد
4 هرکه شد مرغ چینه لب تو مرغ جانش نه زیر پر گنجد
1 آنرا که چنان سلسله ها بافته باشد هر سلسله زندان دلی تافته باشد
2 هرجا که بجوئید زجانهای عزیزان در هر شکن آرامگهی یافته باشد
3 صد بار بگفتم مکن ای دل مرو آنجا کان ره نه به پای چو توئی بافته باشد
4 بر گنبد طرار منه چشم که ناکاه تا در نگری جیب تو بشکافته باشد
1 روی تو، ممالک جهان ارزد وصل تو، حیات جاودان ارزد
2 زان لعل که صد هزار دل دارد یک بوسه بصد هزار جان ارزد
3 نام چو منی همی بری خه خه این نام بدین لب و دهان ارزد
4 جان، بندگی تو را کمر در بست انصاف بده که رایگان ارزد
1 گه بود ماه که با روی تو از کوه بر آید چه زند سرو که با قد تو بالا بنماید
2 هر کجا بوی تو آمد ز صبا گرد نخیزد هر کجا روی تو آمد ز سحر صبح نیاید
3 غمت آورد بدر صبر. خرد گفت که حقا اگر او اوست که من دانم ز و جور نشاید
4 گفتی ار بر سر این مهر بپائی بخوری بر باش اینجا، سخنی هست اگر عمر بپاید
1 گر نقاب از دورخ براندازد عالم از عافیت بپردازد
2 عرصه روزگار تنک آید باره ی حسن اگر برون تازد
3 بفلک بر، زنور عارض او ماه با آفتاب بگدازد
4 عقل بر گوشه بساط عدم همه نقد وجود دربازد
1 نام تو، بهر زبان در افتاد شوری به همه جهان در افتاد
2 در حیرت عارض تو خورشید از طارم آسمان در افتاد
3 هنگام نظاره تو حورا از کنگره ی جنان در افتاد
4 راز تو نهان چگونه دارم کاین قصه بهر زبان در افتاد