1 چو لب افق بخندید و دم صبا بر آمد بمبارکی و شادی غمش از درم درآمد
2 چو رکاب او تهی شد ز سرای پرده جان نعرات انعم الله صبا، حکم بر آمد
3 ز پی نثار و تحفه دل و دیده پیش بردم نه نثار لایق افتاد و نه تحفه در خور آمد
4 دو غزاله بود فربه دل و دیدگان ولیکن چو بقد او نمودم قد هر دو لاغر آمد
1 من خاکِ چنان بادم کو زلفِ تو جنباند در آتشم از آبی کاندامِ تو را ماند
2 مه در گرو خوبی، از عکس بَناگوشت ششدر بفره خواهد اول بر او راند
3 توفیر دل و دیده، از روی تو این باشد کاین بیند و خون گرید آن خواهد و نتواند
4 چشمت چو مرا بیند، گوید که بننشینی تا غمزه خونخوارم جائیت بننشاند
1 تدبیر دل مرا نمیخواهد جز صحبت ناسزا نمیخواهد
2 از محتشمی که هست معشوقم پیوند من گدا نمیخواهد
3 هرگه که ز مفلسان سخن گوید دانم که مرا چرا نمیخواهد
4 من عاشق زاهدم و لیکن او زر میخواهد دعا نمیخواهد
1 هرکه دل بر سرو بالائی نهد بر سر هر آرزو پائی نهد
2 جمله برخیزد ز راه خویشتن آنکه سر در راه سودائی نهد
3 دل بپردازد زهر رائی که هست پس بیارد بر دل آرائی نهد
4 برنگین جان معمائی کند پس براو موم تمنائی نهد
1 هرکه در دامن تو آویزد نه چنان افتد او که برخیزد
2 عشق تو صد هزار صف شکند که یکی گرد برنیانگیزد
3 بالبت کش خدای توبه دهاد هیچ گویم که باز نستیزد
4 طمع توبه، خود که یارد داشت چو از او دیدنی همی ریزد
1 بی غم عشق تو دل بکار نیاید جان نبود آب و گل بکار نیاید
2 عقل برافشاند کیسه لیک ز تقصیر در رخ تو جز خجل بکار نیاید
3 شمع دلت خوانم ای عزیزتر، از جان نام تو شمع چگل بکار نیاید
4 سوی تو هر عشق نامه ئی که نوشتم نقش جز از خون دل بکار نیاید
1 دوستی یکدل و دمساز نماند مونس محرم و همراز نماند
2 تاز ده بر هدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند
3 گر یکی راست زبانی چوعیار که چو زر در دهن کز بماند
4 گرچه ز آسایش در روی زمین نای کردار جز آواز نماند
1 خوی تو باجور روزگار بسازد حسن تو با لطف کردگار بسازد
2 وعده وصلت بکوش هوش فروخوان تا برود کار انتظار بسازد
3 بر پی بوی گلی ز باغ رخ تو با الم صد هزار خار بسازد
4 روی تو دیدم ز خوی خویش خبرده تا دل کار اوفتاده کار بسازد
1 خیمه در کوی یار خواهم زد در آن غمگسار خواهم زد
2 با جنیبت گشان نوبت وصل پای بر روزگار خواهم زد
3 اولین تازیانه ئی که زنم بر سر انتظار خواهم زد
4 با رخ خویش و خط اولکدی در خزان و بهار خواهم زد
1 همچو بالای تو سروی به چمن مینرسد در خور لعل تو دُری ز عدن مینرسد
2 چه کنم قصه هجران به که گویم که مرا یک زبان است و ز افغان به دهن مینرسد
3 هر زمان زلف تو دارد به سر ما سیهی سپهی کِش ز شکن هیچ شکن مینرسد
4 با نصابم ز خیال تو که چشمش مرساد گر نصیبی ز وصال تو به من مینرسد