1 با دل بد عهد تو گاو گل سر دامن است گنبد نیلوفری در یک پیراهن است
2 یک نفس آخر بدار گر نه چو چرخ بلند گرد جهان گشتنت بهر ستم گردن است
3 معدن گوهر شده است بی تو دو چشمم ولیک آن لب یاقوت رنگ گوئی از این معدن است
4 مرغ دلان را بسی صید کنی تا بشکل زلف توچون پای دام خال توچون ارزن است
1 آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست
2 عمری است تا چو شمع بامید یک سخن موقوف پرور دهن تنگ بار اوست
3 تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید صد جان، برلب آمده در انتظار اوست
4 زرین رخ مرا که ز خون گشت پر نگار عذری که ظاهر است رخ چون نگار اوست
1 ازفلک آن ماه کون آمده است یا پری از پرده برون آمده است
2 صبر من از هیچ کم آیداز آنک حسن وی از بیش فزون آمده است
3 چاه نگونسار زنخدانش را چشمه ی حیوان ز درون آمده است
4 آب کره بسته به بین غبغبش گوی از آن چاه برون آمده است
1 کار ستمت بجان رسیده است این کارد باستخوان رسیده است
2 آهی که جهان بهم برآرد از دل بسر زبان رسیده است
3 در وعده تو نمی رسم من دریاب که وقت آن رسیده است
4 بر چهره به بین قطار اشکم از بهر تو کاروان رسیده است
1 یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است
2 از رخ آیینهفامش نیم عکسی بیش نیست اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است
3 زلف کوتاهش جهانی جان به غارت برد دوش تا چه خواهد کرد اکنون دست جورش کوته است
4 غمزه او تیر بر دل میزند یارب چنانک عاشقان را پوست بر تن نیست ممکن کآگه است
1 یک امروزت سر من چاکرت هست چگوئی این لطافت در سرت هست
2 مرا گر داده ئی صدبار دانم کزان باری هزار دیگرت هست
3 بدین معنی تو باکس برنیائی که از من نازنین تر دربرت هست
4 گدائی هم بباید چشم بدرا چو از شاهان هزاران چاکرت هست
1 محرم عشق را حکایت نیست همره راز تو روایت نیست
2 گرچه آهنگ خون من داری آه را زهره شکایت نیست
3 نوک مژگانت ناوکی آهینحت هیچکس را از او سعایت نیست
4 روی تو هر صفی نزد که بر او سرنگون صد هزار رایت نیست
1 هنگامه ی خورشید ز رخسار تو بشکست بازارچه سرو ز رفتار تو بشکست
2 هر تعبیه لطف که در تازه گلی بود قدرش زرخ زر تو برتار تو بشکست
3 هر رونق و ناموس که هر لعل و گهرداشت با قاعدد لعل گهربار تو بشکست
4 برچید دکان عقل و بپرداخت وطن صبر ساز حیل هردو چودرکار تو بشکست
1 هیچ، دردی بتو ای مایه درمان مرساد هیچ، گردی بتو ای چشمه حیوان مرساد
2 روشن است اینکه تو ماهی و سمند تو سپهر به چنین ماه سپهر، آفت دوران مرساد
3 بنده ی آن دهنم، از بن دندان که بدو هیچکس را بجز از من، سر دندان مرساد
4 یا رب آن لب، چو، به عشاق سبکدل برسند غبن باشد به رقیبان گران جان مرساد
1 یاد میدار که از مات نمی آید یاد ای امید من و عهد تو سراسر همه باد
2 نکنی یک طرف از قصه ی من هرگز گوش نه زِیم یک نفس از غصه تو هرگز شاد
3 یاوری نیست، که با خصم تو بردارم تیغ داوری نیست، که از هجر تو بستانم داد
4 تو نگفتی که وصالم برساند بخودت راستی نیک رسانید که چشمت مرساد