1 این زبان کاندرین دهان من است سبب محنت و زیان من است
2 در دهانم همیشه هست نهان و آشکارا کن نهان من است
3 من بدو خرمم، که در همه حال اصل سرمایه ی دکان من است
4 بر ضمیر دل و تفکر من بر همه خلق تر جمان من است
1 گر نقاب از دورخ براندازد عالم از عافیت بپردازد
2 عرصه روزگار تنک آید باره ی حسن اگر برون تازد
3 بفلک بر، زنور عارض او ماه با آفتاب بگدازد
4 عقل بر گوشه بساط عدم همه نقد وجود دربازد
1 ای اختری، که شاه کواکب غلام توست این رجعت تو، حاصل صد انتقام توست
2 قدرت بلند باد، که بر قدر روزگار اقبال تو بهینه لباس کرام توست
3 شاید، اگر نهیم بشکرانه درمیان چشمی که بی جمال تو بر ماغرام توست
4 گر، زنده میشویم پس از مرک و افتراق شاید که باوصال تو، مارا قیام توست
1 وقت بیاید که دور غم به سر آید صبح وصال از شب امید برآید
2 عمر عزیز از سر وداع بر آرد آن دو سه روز فراق هم به سر آید
3 بر درِ این سخت خفته، صبر کنم صبر آخر اگر مرده نیست، هم به در آید
4 بازِ من اکنون که در گریزگَه افتاد مرغدلی شرط نیست تا به بر آید
1 حسن رویش دیده پرخون میکند عقل واقف نیست تا چون میکند
2 آب میگیرد ز رویش چشم و پس عکس او آن آب گلگون میکند
3 دست حسنش ماه را گیسو کشان از بساط چرخ بیرون میکند
4 جمله تلقین رخ و زلفین اوست چرخ هر بیداد کاکنون میکند
1 با دل بد عهد تو گاو گل سر دامن است گنبد نیلوفری در یک پیراهن است
2 یک نفس آخر بدار گر نه چو چرخ بلند گرد جهان گشتنت بهر ستم گردن است
3 معدن گوهر شده است بی تو دو چشمم ولیک آن لب یاقوت رنگ گوئی از این معدن است
4 مرغ دلان را بسی صید کنی تا بشکل زلف توچون پای دام خال توچون ارزن است
1 محرم عشق را حکایت نیست همره راز تو روایت نیست
2 گرچه آهنگ خون من داری آه را زهره شکایت نیست
3 نوک مژگانت ناوکی آهینحت هیچکس را از او سعایت نیست
4 روی تو هر صفی نزد که بر او سرنگون صد هزار رایت نیست
1 مه رخم، سرو قامت افتاده ست راستی را، قیامت افتاده ست
2 جای شکرانه هست کزرخ او حسن بر مه، غرامت افتاده ست
3 لشکر صبر را ز تیر مژه صف شکستن علامت افتاده ست
4 مرغ او نیست مرد عافیتی کش نظر بر سلامت افتاده ست
1 از عشق تو بوی خون همی آید دم نتوان زد که چون همی آید
2 هر بار دل آمدی کم از غم هات این بار غمت فزون همی آید
3 چشم تو خدنگ بر گمان دارد مانا که بعزم خون همی آید
4 بینائی چشم عقلت چندانست کان جادو در فسون همی آید
1 طبیب درد بیدرمان کدام است رفیق راه بی پایان کدام است
2 همی دانم وثاق اوست جانی اگر دانستمی کان جان کدام است
3 گر این عقل است پس دایوانگی چیست ور این جان است پس جانان کدام است
4 کسی کاورا بجان جوید نگوید که با می زحمت دندان کدام است