چه خرمی است که امروز نیست از اثیر اخسیکتی غزل 1
1. چه خرمی است که امروز نیست زنگان را
چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را
1. چه خرمی است که امروز نیست زنگان را
چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را
1. زهی فرمانده مطلق جهان را
مشرف کرده نامت هر زبان را
1. ز میان ببرد ناگه، دل من بتی شکر لب
بدو رخ برادر مه، بدو زلف نایب شب
1. مدامم ده، که ایامم مدام است
شکار عیش را، ایام دام است
1. صبحدمان، ازمی گل بوی مست
همچو نسیم سحرازجا به جست
1. گرچه سوگندان خوری، کاکنون نکوتر دارمت
من نیم ز آنها، بحمدالله که باور دارمت
1. مشرق مه دور گریبان اوست
مغرب جان نقبه مرجان اوست
1. شکر، زلعل تو در لولوی خوشاب شکست
صبا بزلف تو ناموس مشک ناب شکست
1. بی روی تو، روی خرمی نیست
در عشق تو، جای بی غمی نیست
1. در عشق تو یک کار مرا ساز و نسق نیست
خون میخورم از غصه و سامان نطق نیست
1. چون مرا دولت وصل تو، شبی روزی نیست
زانکه در مذهب من، عیدی و نوروزی نیست
1. مه رخم، سرو قامت افتاده ست
راستی را، قیامت افتاده ست