20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اثیر اخسیکتی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اثیر اخسیکتی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار اثیر اخسیکتی

1 همچو بالای تو سروی به چمن می‌نرسد در خور لعل تو دُری ز عدن می‌نرسد

2 چه کنم قصه هجران به که گویم که مرا یک زبان است و ز افغان به دهن می‌نرسد

3 هر زمان زلف تو دارد به سر ما سیهی سپهی کِش ز شکن هیچ شکن می‌نرسد

4 با نصابم ز خیال تو که چشمش مرساد گر نصیبی ز وصال تو به من می‌نرسد

1 هرکه در دامن تو آویزد نه چنان افتد او که برخیزد

2 عشق تو صد هزار صف شکند که یکی گرد برنیانگیزد

3 بالبت کش خدای توبه دهاد هیچ گویم که باز نستیزد

4 طمع توبه، خود که یارد داشت چو از او دیدنی همی ریزد

1 ازفلک آن ماه کون آمده است یا پری از پرده برون آمده است

2 صبر من از هیچ کم آیداز آنک حسن وی از بیش فزون آمده است

3 چاه نگونسار زنخدانش را چشمه ی حیوان ز درون آمده است

4 آب کره بسته به بین غبغبش گوی از آن چاه برون آمده است

1 از لب یار شکر می باید و خطش عنبر تر می باید

2 نقد بوسه به نهانی ز لبش بهتر از روی چو زر می باید

3 در سر عشوه شد آن عمر که بود وصل را عمر دگر می باید

4 پایمردی که بگیرد دستم چون کنم زینش بتر می باید

1 روزی که جفاهای تو بر یاد من آید دل نوش کند غصه و از خویشتن آید

2 چون صفّ بلا، راست کنی از سر تسلیم مرد آن بود آری، که نه کمتر ززن آید

3 گر تیغ بیالاید عشقت بمن این فخر حاشا که ز صد پیرهنم یک کفن آید

4 تا چند زبان گرد بدارم که لب توست چیزی که ز ایام بدندان من آید

1 صبحدمان، ازمی گل بوی مست همچو نسیم سحرازجا به جست

2 خواب نهان، در سر شهلای شوخ تاب عیان، در سر مرغول شست

3 خانه بهم بر زده چون عهد ترک زلف بهم درشده چون غول مست

4 ساقی آزاده، ستاده بپای باقی دوشین می نوشین بدست

1 دوستی یکدل و دمساز نماند مونس محرم و همراز نماند

2 تاز ده بر هدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند

3 گر یکی راست زبانی چوعیار که چو زر در دهن کز بماند

4 گرچه ز آسایش در روی زمین نای کردار جز آواز نماند

1 با سرو قدت چمن بسوزد وز مشک خطت ختن بسوزد

2 جائی است جهان تو که آنجا شهبال عقاب ظن بسوزد

3 عشاق تو را ز شعله دل بر تن همه پیرهن بسوزد

4 هر صبح ز آه آتشینم چون صبح همه دهن بسوزد

1 آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست

2 عمری است تا چو شمع بامید یک سخن موقوف پرور دهن تنگ بار اوست

3 تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید صد جان، برلب آمده در انتظار اوست

4 زرین رخ مرا که ز خون گشت پر نگار عذری که ظاهر است رخ چون نگار اوست

1 کار ستمت بجان رسیده است این کارد باستخوان رسیده است

2 آهی که جهان بهم برآرد از دل بسر زبان رسیده است

3 در وعده تو نمی رسم من دریاب که وقت آن رسیده است

4 بر چهره به بین قطار اشکم از بهر تو کاروان رسیده است

آثار اثیر اخسیکتی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار اثیر اخسیکتی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار اثیر اخسیکتی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی