1 همچو بالای تو سروی به چمن مینرسد در خور لعل تو دُری ز عدن مینرسد
2 چه کنم قصه هجران به که گویم که مرا یک زبان است و ز افغان به دهن مینرسد
3 هر زمان زلف تو دارد به سر ما سیهی سپهی کِش ز شکن هیچ شکن مینرسد
4 با نصابم ز خیال تو که چشمش مرساد گر نصیبی ز وصال تو به من مینرسد
1 هرکه در دامن تو آویزد نه چنان افتد او که برخیزد
2 عشق تو صد هزار صف شکند که یکی گرد برنیانگیزد
3 بالبت کش خدای توبه دهاد هیچ گویم که باز نستیزد
4 طمع توبه، خود که یارد داشت چو از او دیدنی همی ریزد
1 ازفلک آن ماه کون آمده است یا پری از پرده برون آمده است
2 صبر من از هیچ کم آیداز آنک حسن وی از بیش فزون آمده است
3 چاه نگونسار زنخدانش را چشمه ی حیوان ز درون آمده است
4 آب کره بسته به بین غبغبش گوی از آن چاه برون آمده است
1 از لب یار شکر می باید و خطش عنبر تر می باید
2 نقد بوسه به نهانی ز لبش بهتر از روی چو زر می باید
3 در سر عشوه شد آن عمر که بود وصل را عمر دگر می باید
4 پایمردی که بگیرد دستم چون کنم زینش بتر می باید
1 روزی که جفاهای تو بر یاد من آید دل نوش کند غصه و از خویشتن آید
2 چون صفّ بلا، راست کنی از سر تسلیم مرد آن بود آری، که نه کمتر ززن آید
3 گر تیغ بیالاید عشقت بمن این فخر حاشا که ز صد پیرهنم یک کفن آید
4 تا چند زبان گرد بدارم که لب توست چیزی که ز ایام بدندان من آید
1 صبحدمان، ازمی گل بوی مست همچو نسیم سحرازجا به جست
2 خواب نهان، در سر شهلای شوخ تاب عیان، در سر مرغول شست
3 خانه بهم بر زده چون عهد ترک زلف بهم درشده چون غول مست
4 ساقی آزاده، ستاده بپای باقی دوشین می نوشین بدست
1 دوستی یکدل و دمساز نماند مونس محرم و همراز نماند
2 تاز ده بر هدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند
3 گر یکی راست زبانی چوعیار که چو زر در دهن کز بماند
4 گرچه ز آسایش در روی زمین نای کردار جز آواز نماند
1 با سرو قدت چمن بسوزد وز مشک خطت ختن بسوزد
2 جائی است جهان تو که آنجا شهبال عقاب ظن بسوزد
3 عشاق تو را ز شعله دل بر تن همه پیرهن بسوزد
4 هر صبح ز آه آتشینم چون صبح همه دهن بسوزد
1 آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست
2 عمری است تا چو شمع بامید یک سخن موقوف پرور دهن تنگ بار اوست
3 تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید صد جان، برلب آمده در انتظار اوست
4 زرین رخ مرا که ز خون گشت پر نگار عذری که ظاهر است رخ چون نگار اوست
1 کار ستمت بجان رسیده است این کارد باستخوان رسیده است
2 آهی که جهان بهم برآرد از دل بسر زبان رسیده است
3 در وعده تو نمی رسم من دریاب که وقت آن رسیده است
4 بر چهره به بین قطار اشکم از بهر تو کاروان رسیده است