1 کوی ظفر اقبال تو بر بود ز هرکس المنته لله تعالی و تقدس
2 اثبات کرامات تو را حجت ظاهر آنرا که دل و دیده بیناست همین بس
3 کز، یک اثر عزم تو مردود بماندند چندین متطلس همه چون زر مطلس
4 در جوشن تلبیس حشر کرده چوماهی لیکن همه چون تیغ زبان آور و اخرس
1 ای جره ی صید جای دانش پرواز گهت و رای دانش
2 پرورده برای ملک نطقت در سایه پر همای دانش
3 چون چتر سخن جهان گشاید در موکب تو لوای دانش
4 از قرصه نور ساخت ذهنت گوی آن کله قبای انش
1 بنامیزد، بنامیزد زهی خورشید گلرنگش بخرواران شکر پنهان، شده در پسته تنگش
2 بر او در عذر بس لنگی بر هواری و من هر دم گناهی نو، بر او بندم برای عذر بس لنگش
3 چو از دشنام او در چنگ، کوش من شکر خاید دهان بر هم زنم گویم، زهی شیرینی چنگش
4 دل و دینم به یغما برد و هم تا وانش نستانم چو بر لشکرگه یغما، حشر سازد شه زنگش
1 زهی عنصر جوهر آفرینش توئی روح در پیکر آفرینش
2 ز تو دور پذرفت چرخ بزرگی به توسعد شد اختر آفرینش
3 جمال مه منظر خوبرویان بدین نیلگون منظر آفرینش
4 نه آن کرم ران است قدرت که هرگز رسد در غبارش خر آفرینش
1 کرد از جهان رحیل جهانی همه شرف ای مملکت علی الله و ای فلک لاسلف
2 چون اسب رقعه دو سپهر پیاده رو فرزین ملک را بر بود از میان صف
3 اختر فشان ز دیده سحابی بمن رسید گفتا بگویمت لمن الملک قد کشف
4 رفت آنکه، از خزانه او آز شد غنی رفت آنکه، از ستانه او جود زد صلف
1 دوش که این شهسوار کره ابلق از قرپوس غروب گشت معلق
2 شام سیه گر، بزیر دست فرو داد مهره ی اصفر ز طرف رقعه ازرق
3 از سر زین کوهه ی افول در افکند سبز قبای سپهر ترک مغرق
4 سقف جهان پر ز برگ نر گسه دیدم چون طبق سبز پر، ذرایر زنبق
1 خهی شاه انجم و فی الله ظلک نهادی قدم در حریم مبارک
2 بجائی رسیدی که یک برق لمعت سواد شب و روز عالم کند حک
3 میا دین اوهام در عرض او کم بساتین فردوس در صحن او جک
4 نظر، قاصدی از گذرهاش ساقط زمین کوچه ی با فضاهاش کوچک
1 فارغ شد از محارق کدورت صفای ملک صافی شد از غبار حوادث هوای ملک
2 دید از سعود تارک کیوان فرود خویش بر هر قدم گهی که بیاسود پای ملک
3 جائی کزو چو حلقه فلک تیر بر در است گر باورت فتدز من آنجاست جای ملک
4 کز بهر عشقبازی نصرت ز تیغ و کلک با خط و غمزه گشت رخ دلگشای ملک
1 بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل الب ارسلان ثانی، شاه ارسلان طغرل
2 پر خار قهر بادا، چشم بدان که الحق ملکی است بس برونق، شاهی است سخت عادل
3 هر دم عقاب فتنه، در خون خود بغلتد از زخم باز چترش، چون مرغ نیم بسمل
4 تقدیر کرد روشن، مجموع آفرینش از خرج و دخل ماهی، ملک شه است حاصل
1 چو رفت شاه کواکب ببار گاه حمل هزار نقش بر آورد کار گاه عمل
2 محاسبان صبا باز خامه جعد کنند گشند بر رخ تقویم بوستان جدول
3 شکوه عقد ثریا دهد بکردن شاخ خوید صدره خارا برد بقامت تل
4 نه تیر نقرس یخ، پای آب دارد لنک نه تیر فالج وی، دست شاخ دارد شل