1 زهی مناقب مجد تو در جهان مشهور بدور دولت تو، رایت هدی منصور
2 کمینه پایه ز جاه تو هامه افلاک کهینه بنده ز خیل تو قیصر و فغفور
3 فروغ جبهت تو، خنده ها زده بر ماه سواد سایه تو، طعنه ها زده بر نور
4 نظام دولت تو داده خط زهره ی فضل غبار موکب تو کشته کحل دیده ی هور
1 خهی شاه انجم و فی الله ظلک نهادی قدم در حریم مبارک
2 بجائی رسیدی که یک برق لمعت سواد شب و روز عالم کند حک
3 میا دین اوهام در عرض او کم بساتین فردوس در صحن او جک
4 نظر، قاصدی از گذرهاش ساقط زمین کوچه ی با فضاهاش کوچک
1 سنبل بدمید از گل آن سر و صنوبر آباد صنوبر به چنان سنبل نوبر
2 از غیرت آن گل سرانگشت گزان ورد در سایه آن سر و برخسار دوان خور
3 آن حلقه زر چیست بر آن زلف و بنا گوش و آن سنبل تر چیست بر آن سرو و صنوبر
4 زان حلقه زر آینه ماه، مرصع زان سنبل تر حاشیه مهر معنبر
1 کجاست راوی اخبار و ناقل آثار بیا و قصه پیشینکان تمام بیار
2 بر آستان شهان آی و یک بیک برخوان نشان و نام کیان جوی و در بدربشمار
3 بگو، رکاب که بوده است چرخ انجم دان بگو سخای که بوده است، ابر گوهر بار
4 که آزمود کمان بر شهاب صاعقه ریز که رام کرد، بنان بر نهنگ دریا بار
1 بهار چون خط بطلان کشید بر منشور صبا کلید بساتین نهاد پیش دبور
2 چو دود ابر بمغز فلک برآمد، شد بچشم انجم، چرخ کبود صورت گور
3 شب سیاه و ضباب سپید پنداری که هندوئی است به غربال میزند کافور
4 ز ترم مخنقه یافت شاخ گل منظوم چو باد کرد گریوازه شجر منثور
1 زهی عنصر جوهر آفرینش توئی روح در پیکر آفرینش
2 ز تو دور پذرفت چرخ بزرگی به توسعد شد اختر آفرینش
3 جمال مه منظر خوبرویان بدین نیلگون منظر آفرینش
4 نه آن کرم ران است قدرت که هرگز رسد در غبارش خر آفرینش
1 خجسته جشن عرب کرد سایه بر جمهور بلند سایه او روی بند چشمه حور
2 ز زیر برقع این آفتاب کرد ندا که صدر شاه جهان باد تا ابد مشهور
3 خدای حامی و درگه بلند و بخت مطیع زمانه خاضع و شاعر حلیم و بخت غیور
4 نصیب و غاصب تاج و سریر تخت ویند به تخته بند عدو جان دوستان مسرور
1 تا باوج آمد سر رایات خیل ز مهریر در حضیض افتاد سلطان کواکب را میسر
2 خا زنان گوهر علوی ز کم دخلی شدند تا مشمیه سنگ و، صلب آهن از آتش فقیر
3 آب و نوری نیست کیتی راز سرما، گوئیا چشمه خورشید، جامد گشت و چشم مه ضریر
4 در سخا بفزود عالم زانکه بر جای مطر خورده سیم است اکنون ریزش ابر مطیر
1 بنامیزد، بنامیزد زهی خورشید گلرنگش بخرواران شکر پنهان، شده در پسته تنگش
2 بر او در عذر بس لنگی بر هواری و من هر دم گناهی نو، بر او بندم برای عذر بس لنگش
3 چو از دشنام او در چنگ، کوش من شکر خاید دهان بر هم زنم گویم، زهی شیرینی چنگش
4 دل و دینم به یغما برد و هم تا وانش نستانم چو بر لشکرگه یغما، حشر سازد شه زنگش
1 بزمی است ز لطف خلد پیکر حورانش بکف در آب کوثر
2 آبی که خوی خجالت او سر بر زند از جبین آذر
3 ساقی ز سواد شب فکنده صد سلسله بربوده منور
4 لعلش، بر بوده آب لاله جز عش، بنشانده باد عنبر