1 شکست دور سپهرم بپایمال ز حیر بریخت خون جوانیم غبن عالم پیر
2 همی نفر نفر آید بلا بساخت من از این نفر نفر ای دوستان، نفیر نفیر
3 چو چرخ بی سر و پایم چو خاک بیدل و زور ز خاک دیر نشین و ز چرخ زود مسیر
4 فلک به تعزیت عمر من در این ماتم قبای ساده مرکز فرو زده است به قیر
1 ای بزم جهان آرا، ای جشن جنان پیکر در رشک رخت حورا در رشک، میت کوثر
2 از ابروی ایوانت برماه زده کله وز چهره دیوارت در خلد گشاده در
3 بر شمسه ی شنکرفی، رانده شکنت زنکار بر زورق زنگاری، کشته شرفت لنگر
4 از امن حریم تو، بر قد جهان جوشن و ز جاه رواق تو، بر تارک مه مغفر
1 زهی مناقب مجد تو در جهان مشهور بدور دولت تو، رایت هدی منصور
2 کمینه پایه ز جاه تو هامه افلاک کهینه بنده ز خیل تو قیصر و فغفور
3 فروغ جبهت تو، خنده ها زده بر ماه سواد سایه تو، طعنه ها زده بر نور
4 نظام دولت تو داده خط زهره ی فضل غبار موکب تو کشته کحل دیده ی هور
1 ای جزع تو، هم نیام و هم خنجر وی لعل تو، هم شراب و هم ساغر
2 از نقش تو، نغز خامه ی مانی وز روی تو، تیره کلبه آذر
3 خوی کرده زطیره عذارت مه تر گشته ز خجلت لبت شکر
4 با زلف تو، کفر گشته در بالش وز چشم تو دین فتاده در بستر
1 بزمی است ز لطف خلد پیکر حورانش بکف در آب کوثر
2 آبی که خوی خجالت او سر بر زند از جبین آذر
3 ساقی ز سواد شب فکنده صد سلسله بربوده منور
4 لعلش، بر بوده آب لاله جز عش، بنشانده باد عنبر
1 خاتون زمان بدست شبگیر برداشت ز چهره پرده قیر
2 شب کحل شد و چو مردم کهل آمیخت سواد قیر با شیر
3 نور رخ یوسف سماوی پرتاب زد از معقر بیر
4 چشم خوش اختران فرو بست از غمزه، بخنده تبا شیر
1 سنبل بدمید از گل آن سر و صنوبر آباد صنوبر به چنان سنبل نوبر
2 از غیرت آن گل سرانگشت گزان ورد در سایه آن سر و برخسار دوان خور
3 آن حلقه زر چیست بر آن زلف و بنا گوش و آن سنبل تر چیست بر آن سرو و صنوبر
4 زان حلقه زر آینه ماه، مرصع زان سنبل تر حاشیه مهر معنبر
1 کجاست راوی اخبار و ناقل آثار بیا و قصه پیشینکان تمام بیار
2 بر آستان شهان آی و یک بیک برخوان نشان و نام کیان جوی و در بدربشمار
3 بگو، رکاب که بوده است چرخ انجم دان بگو سخای که بوده است، ابر گوهر بار
4 که آزمود کمان بر شهاب صاعقه ریز که رام کرد، بنان بر نهنگ دریا بار
1 خجسته جشن عرب کرد سایه بر جمهور بلند سایه او روی بند چشمه حور
2 ز زیر برقع این آفتاب کرد ندا که صدر شاه جهان باد تا ابد مشهور
3 خدای حامی و درگه بلند و بخت مطیع زمانه خاضع و شاعر حلیم و بخت غیور
4 نصیب و غاصب تاج و سریر تخت ویند به تخته بند عدو جان دوستان مسرور
1 چون کرد دیده بان افق چشم خفته باز میگفت با سیاهه ظلمت، سپیده راز
2 دندان نمود صبح شکر خنده گفتمی کز غبغب هلال بخواهد ربود کاز
3 خاتون حجله بسته چو گل صبح خوش نفس لیکن چو غنچه نیم گشوده نقاب ناز
4 ماه بهار گرده ز صبح بهار چهر افتاده همچو دلشدگان در تب و گذاز