1 هر آن کسوت که بر بالای نعمان الزمان زیبد بر دامن، ز دل باید ره جیب از روان زیبد
2 قبای روزگارش پروزی در آستین شاید ردای آفتابش ریشه ی در طیلسان زیبد
3 هر آن کوی کله زرین که چرخ ازاختران سازد لباس عمر او را چون، طراز جاودان زیبد
4 هر آن مرکب که، رام آید، رکاب دولت او را جوش را کمترین آخور طریق کهکشان زیبد
1 در این دو پهنه که میدان ادهم است و سمند خیال همچو توئی در نیاورد بکمند
2 لطیفه ایست نهادت ز شهر بیرنگی چه جای عرصه جولان ادهم است و سمند
3 در آن جهان که جلال تو آشیان بنهاد غراب شام، چو سیمرغ صبح پر بفکند
4 محال صرف بود همچو موی بر کف دست در آستین کمال تو دست حاجتمند
1 ای شاه شیر زهره، شکارت خجسته باد فیل دمان بخام کمند تو بسته باد
2 باز تو را که شاه طیور است چون عقاب از گوسفند تخته افلاک مسته باد
3 منقار چرخ و ناخن شاهین فرخت پشت دو نسر طایر واقع شکسته باد
4 باباس چنگ و ناب سگانت زدست قطب افسار دب اصغر و اکبر گسسته باد
1 در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست
2 بر خوانچه مینای فلک خود همه قرص است و آن هم زپی گرسنه چشمان چوما نیست
3 پنهای فلک حبر ندارد که به تحقیق بر مائده او به جز این ترش ابا نیست
4 هر لحظه جوانی بگشد عالم اگر چند جز بر سر پیران اثر گرد دعا نیست
1 ای عهد تو چون عهد قضا سرمد وی عمر تو چون عمر ابد ممتد
2 سرمد از چرخ توئی ز آنروی ارزانی به ملکت سرمد
3 رای تو چون قضای خدا الحق بیداد راضدی است در این مرصد
4 ملک از تو چون بدرزید ازچرخ آسوده را قدی است در این مرقد
1 ای شاه شاهزاده سپهرت غلام باد کام جهان ز توست جهانت بکام باد
2 آن دست مال بخش که جانها نثار اوست همواره در بهار طرب سوی جام باد
3 جام از سرشک دیده ی انگور در کفت وز گریه چشم حاسد تو نیل فام باد
4 پیراهن خلاف تو را بر تن عدو همواره زه چوخنجر ودامن چودام باد
1 خسرو توران گشای، روی بایران نهاد خام کمندش لکام بر سر شیران نهاد
2 نیک شناسد جهان آنکه جهان آفرید نام جهانگیر شاه، شاه جهان بان نهاد
3 خسرو کیوان خدیو اوست که کیهان خدای منت ایجاد او بر سر انسان نهاد
4 عدل جهان داورش راه فریدون گرفت عفو گنه پرورش رسم سلیمان نهاد
1 چیست از احسان که خورشید کرم با من نکرد هرچه از احسان تو نامش دانی او، احسن نکرد
2 از نشیب چاه آزم بر سپهر ماه برد رستم توران گشای این لطف، با بیژن نکرد
3 آفرین باد، آفرین، بر خسرو مغرب که خصم ز آهن تیغش وطن جز در دل آهن نکرد
4 با زبان ناطق من کرد لطفی کافتاب در بهاران، با زبان ابکم سوسن نکرد
1 نمی توان بسر سرّ روزگار رسید که خانه بسته در است و نظر شکسته کلید
2 سپید گشت چو چشم شکوفه چشم امل که در بهار فراغت گلی شکفته ندید
3 بر این چهار چمن خنده ی چو غنچه که زد کجا بسوزن خاری جهان دلش نخلید
4 به بزم کیتی منشین و گرنه ساغر وار بخون سپار دل و دیده را بجای نبید
1 رمضان سایه رحیل افکند خیمه همچون دل از جهان برکند
2 مهر او بر گر فتمان چو بخار باز، چون قطره بر زمین افکند
3 کلک او جمع کردمان چو مداد باز، همچون نبشته بپراکند
4 خنده صبح عید جانها را کرد چون ابر اشکبار و نژند