1 ماهی ز آستین معالی در او فتاد سر وی ز بوستان معانی بر او فتاد
2 شهباز شیر گیر اجل پی بریده شد یکران تیز کام هنر در سر او فتاد
3 هین پای صبر و سلسله کز صدر کاه عمر صدری بسان حلقه برون در او فتاد
4 ای شرزه شیر مرگ، بیاگن سرین و بال کاین بارت این شکار نه بس لاغر او فتاد
1 ملک را فال ز اقبال بقا می یابد آز را علت افلاس دوا می یابد
2 بدل و دست بهاء الدین تاج الوزراء آنکه ایام از او فرو بها می یابد
3 حامدی اصلی فرخنده محمد نامی که عطا میدهد و حمد و ثنا می یابد
4 روی او دید شب تیره لقا گفت این است آنکه زو چهره خورشید ضیا می یابد
1 چیست از احسان که خورشید کرم با من نکرد هرچه از احسان تو نامش دانی او، احسن نکرد
2 از نشیب چاه آزم بر سپهر ماه برد رستم توران گشای این لطف، با بیژن نکرد
3 آفرین باد، آفرین، بر خسرو مغرب که خصم ز آهن تیغش وطن جز در دل آهن نکرد
4 با زبان ناطق من کرد لطفی کافتاب در بهاران، با زبان ابکم سوسن نکرد
1 عشق برآورد گرد، از سر مردان مرد گر تو، بسر زنده ی از سر این راه، گرد
2 فرد شو از هر دو کون تا بقبولی رسی طالب مشرک مباش در ره مطلوب فرد
3 و الله، کافسار حکم بر سر دوران کنی بر در او گر تو را، عشق بود پایمرد
4 صدق تو، گو، تا ز عجز با تو بشویند دست نار، ز تولید حرق، آب ز تاثیر برد
1 هرکه بر منهاج عزمی رای مقصد میکند عزم درگاه علاءالدین محمد میکند
2 آنکه در هیجا به مار مقرعه با خصم ملک کار رمح خطی و تیغ ممهد میکند
3 نام میمونش که بر چهر قمر منقوش باد ملک را فرمانپذیر شرع احمد میکند
4 در نسب قیصرنژاد آمد سکندروار از آن بر ره یأجوج فتنه خنجرش سد میکند
1 به مهد کرد طبیعت مشیمه های ودود پس از سعادت میلاد سعد دین مسعود
2 سپهر مجمره گردان پر اخگر اختر برای مجلس او ساخت چشم بدرا، عود
3 خرد مطابق دست و دلش چو دید بگفت بهم، چه متفق افتاده اند، دانش وجود
4 مناط شبهت عدل است در کلام قدیم حدیث او که همی آمد، از عدم بوجود
1 تا قافله شیر ز ماهی به حمل شد در باغ صبا صانع چالاک عمل شد
2 از بلبل خوش نغمه که ناهید طیور است نالیدن او تار اغانی به زحل شد
3 از خاک بر انگیخت گل زرد زر سرخ با مرتبت رونق او خاک خجل شد
4 ضرّاب زر از لاله درستی ملکی بود تا خور که درستی فلکی بود دغل شد
1 گر، خاتم مردمی نگین دارد حقا، که ز دست نجم دین دارد
2 رستم جگری که بر در همت رخش فلکی بزیر زین دارد
3 چرب آخر مکرمات معروفش پهلوی نیاز راسمین دارد
4 گردون، ز شرف بر آستان دوزد ور بار سخا در آستین دارد
1 پای دار، ای کوی گردون زخم چوگان در رسید هم نبردان را خبر کن، مرد میدان در رسید
2 عشق را گو، دیده مفرش دار، چون دلبر نشست جسم را گو، دست درکش گیر، چون جان در رسید
3 منبر اسلام را، چون گل مرصع شد کمر زانکه بحری با جهانی دُرّ و مرجان در رسید
4 شب رو معنی برست از، پیک ماه شب چراغ چون شعاع شمع خورشید درخشان در رسید
1 زهی بجان تو جاوید زنده جان خجند چه سایه بخش همائی ز آشیان خجند
2 به هفت خاتم پیروزه دولت پیروز نداده مثل تو پیروزه ی ز کان خجند
3 به عرصه ی که گران شد رکاب فکرت تو هزار گنج روان گشت در عنان خجند
4 سریر ابلق دهر از تو رتبتی دارد به کمترین لقب اعنی خدایگان خجند