1 ای عشق تو داده بر جهان فرمان درد تو گوارنده تر از درمان
2 پروانه ی خرمن غمت گردون پروانه ی شمع عارضت دوران
3 در سایه زلف و نور رخسارت شد عالم نور و سایه آبادان
4 جان را هوس نظاره ی رویت بر غرفه ی چشم تا زد از زندان
1 غنچه دو اسبه رسید با سپه ضیمران پهلوی گلگونشان کوفته از ضیم ران
2 سینه هامون گرفت جوشن ازرق شعار نیزه ی اغصان نمود بیرق اخضر عیان
3 رخش صبا میدوید، کرم سوی سبزه گاه پیشگشی ساختش، آب ز، بر گستوان
4 سوخته دل لاله را، چهره ی مصقول بین روی زنان آمد از بیم اجل زان جهان
1 ای بر همه دشمنان مُقدم اکرمت جمال خیر مَقدم
2 خرگاه شرف زدی دگر بار بر دامن این کبود طارم
3 وز نور تو یافت رتبتی نو این گنبد هفت طاق محکم
4 هرّای نجوم بر فکنده در بارگه تو شام ادهم
1 ای صف شمشاد تو تاخته بر ارغوان گل ز پی بند کیت بسته کمر بر میان
2 مجلس انس تو را جرم قمر عود سوز بزم جمال تو را شکل پرن نقلدان
3 چست رکاب زمین در صف خوبان توئی رام عنان تو باد، ابلق تند زمان
4 رسته برو نیت را بود رهی زان قضا طرف کواکب نشاند در کمر کهگشان
1 دوش چون راند عرصه گردون این سبک پای کره ی گلگون
2 بی قلم گشت صنع چابک دست نقش بند بساط بوقلمون
3 کله دلبری شکن دادند شوخ چشمان کله گردون
4 نور در ظلمت او فتاد چنانک دست موسی به لحیه ی فرعون
1 ای بوجود تو زنده پیکر انعام کرده جلال تو شهربند، بر اوهام
2 پشت کرم صدر دین که با نسب تو یافت خجند افتخار بر همه اسلام
3 لمعه رای تو نور شمسه ی خورشید طایر قدر تو طاق گنبد اجرام
4 سوخته خرمن چو ماه خوشه چنی مر در دم آن جرم دود بار شرر نام
1 بر تخت اوج رفت درخشنده اختری زندان کار شکست فروزنده گوهری
2 بگشاد اگرچه بود شه مالک زمان رضوان گلستان جنان بر جهان دری
3 این درقه ی مکوکب کردون فیل رای باز، از نیام ملک بر آهیخت خنجری
4 از مشرق سعادت ماهی طلوع کرد در ساعتی بهین و همایون تر اختری
1 زادک الله جمالا، تو گر آئی ای ماه وقفه ای کن که جهان را بلغ السیل زباه
2 راز در دمدمه آمد، ز رخ راز بپاش روز در عربده آمد ز شب زلف بکاه
3 باد را سایس زلف تو، درآورد به بند سایه را چاوش حسن تو، برانگیخت زره
4 سرو، در خدمت بالای تو بربست قبا لاله، در حضرت رخسار تو بنهاد کلاه
1 شها، ز چشمه تیغ تو چرخ نیرنگی بشست دامن دوران بآب یکرنگی
2 جهان رو به دستان، چه سک بود که کند بعهد تو ز درون خیری و برون رنگی
3 فلک، حمایل تدویر کهگشان در بر ملازم است درت را باسم سرهنگی
4 مگر، ز غیرت هم نامی تو می جنبد که صبح تیغ کشد در رخ تو شب رنگی
1 چو شب وقایه برانداخت، از رخ گردون نهاد کام، عروس افق ز حجله برون
2 هلال پرده ی هاله بسوخت چون لیلی خروس پرده ی ناله بساخت چون مجنون
3 ترنج زرد ز نخل سپهر بر مشرق شکوفه ریخت، ز حضن سحاب بر هامون
4 به بست کوش به سیماب برف، خاک نژند به شست روی، بزر آب نور، چرخ نکون