1 زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
2 ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
3 تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم که کان گوهری باشد معاقد گوهر کان را
4 چو نور آفتاب آرد کلال دیده ی اخفش تصور کردن همتای تو اوهام و اذهان را
1 میان در بست اقبال آگهی را قدوم موکب توران شهی را
2 جهان صدری که پیش آستانش فلک خم داد بالای سهی را
3 با یامش که جاویدان بما ناد هنر دریافت ایام بهی را
4 بفرمانش که دایر باد دائم قمر در باخت دوران مهی را
1 ای داده ز آفتاب گداره کلاه را و افزوده بر سپهر و ستاره سپاه را
2 از باغ ملک دست نشان برده تیغ را زی اوج چرخ پای گشان کرده گاه را
3 بیرق فزوده موکب صبح سپید را رونق نهاده رایت شاه سیاه را
4 از رای نوربخش بحرق حجاب شب در قدر آفتاب رسانیده ماه را
1 خسر و خسرو نشان شاهی که جز بر لفظ او نیک بختی کم فرستد تحفه و زادی مرا
2 آن جهان بختی که الا ز آستین فرخش روی ننمودست در عالم کف رادی مرا
3 جوشن اقبال او تا پشت من دارد قوی موم گردون به تواند کرد پولادی مرا
4 سایه او گر نبودی مدت الله بر سرم سیلی گردون گژ رور است ننهادی مرا
1 زهی جناب تو والا مکان نعمت والا ز روی همت عالی فلک نشیب و تو بالا
2 ملوک را همه روزه بدرگه تو تنزه فتوح را همه ساله به حضرت تو توّلا
3 بگوش کوس، غریو بیان فتح شنوده سعادت تو ز خامش زبان رایت اعلا
4 ز رهروان معانی تو راست سبق ترقی ز خسروان زمانه تو راست قدر معلا
1 مرزبان خطه ی اول فلک معزول باد حاش لله گر برین در گه ندارد انتما
2 منشی دیوان ثانی چاکر طغرای توست بر فلک زان خامه و خطش روان است و روا
3 مطرب عشرت گه ثالت نشیند توبه کار گر نه تمکین یابد از سمع تو در ضرب ادا
4 خسرو ملک چهارم با جهانی دار و بُرد دارد از تیغ تو تاج عزت و تخت علا
1 خوش گرد چرخ گوش ممالک بدین خطاب کامد نهنگ رزم چو دریا در اضطراب
2 ای چرخ باگشاد خدنکش سپر بنه ای فتنه از گذار رکابش عنان به تاب
3 ای ملکت طرب که رسیدی به آرزو وی روزگار مژده که رستی ز انقلاب
4 ای جود دل شکسته برافراز سر بچرخ ای عدل رخ نهفته برون آی از حجاب
1 زهی تو روح بخوبی و دیگران همه قالب بساط حسن تو بوسد چو بر گشاد بقا، لب
2 رد ای نور سیه کرد ماه سبز عمامه چو پیش عارض خورشید درکشی تتق شب
3 هزار دیده بره بر نهاده اند به مجمر ز صحن گلشن مینا مقدسان مقرب
4 که تا به تحفه کی آردنسیم باد سحر گه بجان خرید بخوری از آن دو زلف مطیب
1 رمیده جان سعادت رجوع یافت بقالب بدست بوس قدومش گشاده گرد بقا. لب
2 نهاده گوهر اجرام چرخ در دهن مه ز بهر مژده چو بر زد سراز پس تتقق شب
3 بداد خازن هامون همه ذخایر معدن فشاند دامن گردون همه جواهر کوکب
4 صبای مجمره گردان چو آه صبح معطر جهان مجمره صورت چو زلف حور مطیب
1 در تتق ابر شد، باز رخ آفتاب همچو بناگوش یار در خم زلف بتاب
2 مهر سیه پیرهن ابر سپید پریش هندوی کافور موی ترک معنبر نقاب
3 خانقه صوفیان بر گه ز بس اقحوان یک رده احمر لباس یک صفه ازرق ثیاب
4 ساغر یاقوت رنگ، لاله چو بر خاک زد نرگس مخمور چشم زود در آمد ز خواب