1 اقتدارش رایت خورشید بر گردون زده است بارگاهش خیمه جمشید بر هامون زده است
2 خاک درگاهش چو عقد گلستان از باد صبح آتش اندر آبروی لولوی مکنون زده است
3 طرف حکم اوست هر دُر شب افروزی که صنع تا قیامت بر ستام ابلق گردون زده است
4 زّر احسانش که موزون نیست در معیار وهم در سرا ضرب ضمیر من زر موزون زده است
1 آنچه بر من ز دل و دلدار است چون دهم شرح که بس بسیار است
2 گر، تن است، از در او محروم است ور دل است، از بر من آوار است
3 حالش از هر که به پرسم گوید که خبر دارم از او، بر کار است
4 عملی یافت دلم بر در او چیست پر غمزه که آن سالار است
1 دلی که بسته این پیرزال جادو نیست همیشه خسته زخم جهان بدخو نیست
2 سرای داد ندانم کدام سوست و لیک ز هفت پاره ی شهر حدوث زین سو نیست
3 نه موضع سر پنجه است دست کوته دار که آسمان ز حریفان زور بازو نیست
4 بطره و رخ شام و سحر مباش گرو که هست ماشطه جادو، عروس نیکو نیست
1 ایا خدای بخلقت نیافریده نظیر ستانه تو جهان را ز حادثات مجیر
2 جلال دولت و دینی نظام ملک و ملل پناه تیغ و کلاه و مدار چرخ و سریر
3 جهان فضل ابوالفضل کز فضایل او نیافت و هم فضولی گذر به عشر عشیر
4 هر آنکه در شکند با تو کین بکاسه سر بیک پیاله بیاندازدش دهان سعیر
1 پای دار، ای کوی گردون زخم چوگان در رسید هم نبردان را خبر کن، مرد میدان در رسید
2 عشق را گو، دیده مفرش دار، چون دلبر نشست جسم را گو، دست درکش گیر، چون جان در رسید
3 منبر اسلام را، چون گل مرصع شد کمر زانکه بحری با جهانی دُرّ و مرجان در رسید
4 شب رو معنی برست از، پیک ماه شب چراغ چون شعاع شمع خورشید درخشان در رسید
1 ماهی ز آستین معالی در او فتاد سر وی ز بوستان معانی بر او فتاد
2 شهباز شیر گیر اجل پی بریده شد یکران تیز کام هنر در سر او فتاد
3 هین پای صبر و سلسله کز صدر کاه عمر صدری بسان حلقه برون در او فتاد
4 ای شرزه شیر مرگ، بیاگن سرین و بال کاین بارت این شکار نه بس لاغر او فتاد
1 گره گشای سخن خامه توان من است خزانه دار روان خاطر روان من است
2 کشید زین من این دیزه هلال رکاب از آنک شهپر روح القدس عنان من است
3 کنار و آستی کان چو بحر پر درشد که در ولایت معنی گدای کان من است
4 من ارسلا نشه ملک قناعتم زین روی جهان قیصر و خان، صد یک جهان من است
1 هرکه بر منهاج عزمی رای مقصد میکند عزم درگاه علاءالدین محمد میکند
2 آنکه در هیجا به مار مقرعه با خصم ملک کار رمح خطی و تیغ ممهد میکند
3 نام میمونش که بر چهر قمر منقوش باد ملک را فرمانپذیر شرع احمد میکند
4 در نسب قیصرنژاد آمد سکندروار از آن بر ره یأجوج فتنه خنجرش سد میکند
1 گر، خاتم مردمی نگین دارد حقا، که ز دست نجم دین دارد
2 رستم جگری که بر در همت رخش فلکی بزیر زین دارد
3 چرب آخر مکرمات معروفش پهلوی نیاز راسمین دارد
4 گردون، ز شرف بر آستان دوزد ور بار سخا در آستین دارد
1 عشق برآورد گرد، از سر مردان مرد گر تو، بسر زنده ی از سر این راه، گرد
2 فرد شو از هر دو کون تا بقبولی رسی طالب مشرک مباش در ره مطلوب فرد
3 و الله، کافسار حکم بر سر دوران کنی بر در او گر تو را، عشق بود پایمرد
4 صدق تو، گو، تا ز عجز با تو بشویند دست نار، ز تولید حرق، آب ز تاثیر برد