اقتدارش رایت خورشید بر گردون زده است از اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اقتدارش رایت خورشید بر گردون زده است

1 اقتدارش رایت خورشید بر گردون زده است بارگاهش خیمه جمشید بر هامون زده است

2 خاک درگاهش چو عقد گلستان از باد صبح آتش اندر آبروی لولوی مکنون زده است

3 طرف حکم اوست هر دُر شب افروزی که صنع تا قیامت بر ستام ابلق گردون زده است

4 زّر احسانش که موزون نیست در معیار وهم در سرا ضرب ضمیر من زر موزون زده است

5 از پی کامش هوا بر کارگاه اعتدال مهره ی بر روی این دیبای سقلاطون زده است

6 هر که معجون خلاف اوسرشته است آسمان زهره داروی فنا- حالی بر آن معجون زده است

عکس نوشته
کامنت