1 یک ره به نشمری که جهانی مشمر است ملک از برادرت به مصیبت برادر است
2 چتر سیاه غمزده در هجر و ماتم است تیغ کبود نم زده در شرم افسر است
3 هم خطبه زار مانده ز هجران کرسی است هم سکه روی کنده ز نادیدن زر است
4 خورشید واعظی است در این تعزیت خموش گر هفت پایه طارم گردونش منبر است
1 در دیده ی زمانه، نشان حیا نماند در سینه سپهر، امید وفا نماند
2 یک مهره بر بساط بقا، کم نهاد کس کز چشم بد حریف بزخم دغا نماند
3 وقت است اگر خراب شود حجره ی هنر چون دزد فتنه حفره زدو کدخدا نماند
4 در مجلس حدوث، حریفان انس را یک سر فرو نرفته ز جام فنا نماند
1 چون خرقه گشت بر کتف شب ردای قار شد غرق در غلاله زر فرق کوهسار
2 متواریان پرده غنچه شدند زود گلهای رخ گشاده بر این سبزه جویبار
3 از توتیای شام تهی مانده چشم ماه پر شد ز کیمای ضیا خاک را کنار
4 بر تاج ارسلانشه تخت افق نشاند گردون چو ماه و پروین صد عقد گوشوار
1 کار دو گیتی بکام صدر اجل باد جایگه دشمنانش صدر، اجل باد
2 کعبه آمال حرز دولت و دین آنک با شرف او زحل وضیع محل باد
3 نوبت عمر ابد بنام بلندش کوفته در صدر بارگاه ازل باد
4 سایل بی برگ با عنایت جورش چون گل صد برگ در حمایت ظل باد
1 ای کلک تو بر لوح عطارد زده ابجد عنوان نسب نامه آدم باب وجد
2 هم کاهل هامونی با حلم تو مسرع هم شبرو گردونی با عزم تو معقد
3 بر مفرش صدر تو پی عزت جاوید در سایه قدر تو سر دولت سرمد
4 جز رای تو در تیه معانی نبرد راه جز حزم تو بر راه حوادث نکشد سد
1 به مهد کرد طبیعت مشیمه های ودود پس از سعادت میلاد سعد دین مسعود
2 سپهر مجمره گردان پر اخگر اختر برای مجلس او ساخت چشم بدرا، عود
3 خرد مطابق دست و دلش چو دید بگفت بهم، چه متفق افتاده اند، دانش وجود
4 مناط شبهت عدل است در کلام قدیم حدیث او که همی آمد، از عدم بوجود
1 مرا دلی است زصد گه نهاده بر ره حاج بباجشان شده لکن طمع نداشته باج
2 شکر شکسته ز مقلان غنچه بویا سپر فکنده ز پیکان غنچه غناج
3 به پرده دار صبا داده جان که باز افکن جلال هودج آن ناقه ضعیف مزاج
4 مگر بیک نظر این گشته، باز یابد روح مگر بیک نفس این ناتوان رسد بعلاج
1 ای آفتاب عالم روزت خجسته باد عالم بنو، ز ظلمت بیداد رسته باد
2 پشتی که جز بخدمت درگاه تو دوتاست الا به عذر پیری، در هم شکسته باد
3 راهی کزو بمنزل جاهت توان رسید بر مسرعان حادثه، آن راه بسته باد
4 هر کاو دهد ز دست، سر رشته ولات هرکس که هست، رشته عمرش گسسته باد
1 بخدائی که نفس قدرت او شمس های رواق گردون است
2 کاف پیش کرشمه ی قدرش عاشق طاق ابروی نون است
3 تا برآرد به آب صدره شام قرص خورشید قرص صابون است
4 زورق ازرق سماوی از او به گهرهای پاک مشحون است
1 در سر مردان غم عشق تو معجر میکشد زاهدان را در خرابات قلندر میکشد
2 هشت راه از کعبه وصل تو تا زر میرود چار حد از خامه عشق تو تا سر میکشد
3 نیک بر سنجم تو را چون زر کنی احوال آنک نام عشقت بر زبان میآرد و زر میکشد
4 خشک بندی بر نقاب افکنده تا غیرتت میل حرمان در هزاران دیده تر میکشد