1 ساقی چو ستم غم نه باندازه کند فریاد مرا بلند آوازه کند
2 مردم ز غمت گوشه چشمی بفکن کان نرگس مست جان من تازه کند
1 ساقی قدحی که جان فدای تو بود خوش وقت کسی که خاکپای تو بود
2 آنجا که تویی هزار خورشید فلک سرگشته چو ذره در هوای تو بود
1 ساقی چه صلاح از من مجنون آید فکر از تو مگر باز بقانون آید
2 پر کن قدحی که پر تهیدست ودلیم از دست و دل تهی چه بیرون آید
1 ساقی ز زمانه چند بیداد رسد تا چند ستم بر دل ناشاد رسد
2 فریاد چه سود چون بود بخت بخواب بیداری دل مگر بفریاد رسد
1 ساقی گل بخت هر که پژمرده بود با گرمی عیش و دل افسرده بود
2 چشمی که چو شمع زنده دور از رخ تست چشمیست که زنده بر تن مرده بود
1 ساقی بمنت خطاب بو دست مگر چشمت به دل کباب بو دست مگر
2 آنگه که ترا نظر به بیداران بود بخت بد من بخواب بودست مگر
1 ساقی می وصل ده به محنت کش هجر تا چند نهد دل بخوش و ناخوش هجر
2 هر چند چو شمع جان من سوختنی است زنهار مرا مسوز در آتش هجر
1 ساقی که غمش ز پادشاهی خوشتر رویش ز صفای صبحگاهی خوشتر
2 هر چند که دلخواه بود عیش جهان دیدار خوشش زهر چه خواهی خوشتر
1 ساقی دلم از تو در گداز است هنوز امید به لطف چارهساز است هنوز
2 گر بیتوام از صومعه نگشود دری بازآ که در میکده باز است هنوز
1 ساقی تو بغور من درویش برس بر حال دلم ز رحمت خویش برس
2 صدره دل ریشم بتو فریاد رساند یکره تو بفریاد دل ریش برس