1 زاهد، برخ آن مه چونگاه افکندت با اینهمه زهد در گناه افکندت
2 گیرم ملکی بعشوه آن زهره جبین از اوج فلک بقعر چاه افکندت
1 یارب تو شکسته مرا ساز درست و انجام شکسته کن چو آغاز درست
2 دوری نبود ز کارگاه کرمت گر شیشه شکسته یی شود باز درست
1 هر سخت سخن که تلخگویی دارد در سینه خلق تخم کین میکارد
2 زنهار که تخم کین به بیهوده مکار کاین آخر کار تلخی بار آرد
1 آنی که دم مسیح یارت شده است بخشیدن جان همیشه کارت شده است
2 جانی که تو بخشی چو فدای تو شود هم گوهر گنج خود نثارت شده است
1 نو کیسه که همچو غنچه زرناک شود گر کیسه گشاییش جگر چاک شود
2 آن زر که بسعی حاصل از خاک شده چندان نخورد که عاقبت خاک شود
1 بیگانه وشی که دیر دیرش بینند به زانکه بدوستی دلیرش بینند
2 دریاب که گل بتازه روییست عزیز خوارست بهفته یی که سیرش بینند
1 در مذهب عاشقان که رمزی دگرست مشنو که چو من نامه سیاهی دگرست
2 طاعت به ریا کنم نه از بهر خدا فریاد که طاعتم گناهی دگرست
1 بیمارم و هر کس که ببالین منست گر گفت دعای عمر در کین منست
2 من عمر چه میکنم که دورم زبرت دور از تو دعای عمر نفرین منست
1 ظالم بقیامت اعتقادش نبود بیدار کند که بیم دادش نبود
2 هر کس که ز عدل داور اندیشه کند اندیشه ظلم در نهادش نبود
1 بیمار و جز تو یاریم نیست ز کس در زندگیم نمانده جز یکدو نفس
2 با این دو نفس که باقی از عمر منست در هر نفسم هزار مرگست هوس