از جان منت فراغ اگر ایساقیست از اهلی شیرازی رباعی 37
1. از جان منت فراغ اگر ایساقیست
تا جان بودم امیدواری باقیست
...
1. از جان منت فراغ اگر ایساقیست
تا جان بودم امیدواری باقیست
...
1. یاری که بصورت و بسیرت ملکیست
آنکس بشناسدش که طبعش محکیست
...
1. دل مست بتان ز صورت چون مه اوست
دریاب سخن که نکته یی در ته اوست
...
1. صیاد وشی که دام دل مجلس اوست
خوش مرغ دلی که آن پری مونس اوست
...
1. ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست
ور نیز بود به از می و ساغر نیست
...
1. ای مه که رخت آینه هر نظریست
مغرور مشود اگر ز خویشت خبریست
...
1. تا نرگس مست یار در قهر منست
حقا که حیات و زندگی زهر منست
...
1. ما را سوی معشوق اگر میل و هواست
معشوق بصد هزار دل عاشق ماست
...
1. گر در چمن از تو گفتگو خواهد رفت
آب رخ گل چو آب جو خواهد رفت
...
1. گر رند خراباتی و گر خلوتی است
خواهان منند و عشق من شهرتی است
...
1. هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت
بی شمع رخت ز سوز دل کس نگداخت
...
1. با روی تو کآب زندگی از صافیست
گر جلوه کند ماه ز نا انصافیست
...