1 رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد با نسبت او لعل چه قیمت دارد
2 چون گرمی اشک عاشق سوخته دل با لعل فسرده دل چه نسبت دارد
1 آنانکه ز شاخ بخت برخوردارند پیوسته بعذر دوستان درکارند
2 سروی ز برای آن نشانند کسان کز سایه آن تمتعی بردارند
1 عاشق که همیشه وصل یارش باشد از وصل ببوسه انتظارش باشد
2 چون بوسه زند میل کنارش باشد پس عشق درین میان چکارش باشد
1 مشتاق تو فردوس برین را چکند وانهار نعیم و حور عین را چکند
2 سرمست لبت کجا برد کوثر را مخمور تو شیر و انگبین را چکند
1 در وادی عشق کز صفت بیرونست حال دل عاشقان چه پرسی خونست
2 در هر پس سنگ کشته صد کوهکن است در هر بن خار مرده صد مجنونست
1 ای خفته بخواب غفلت اندر ظلمات خضر ره تست وصل آن آب حیات
2 برخیز وز وصل او برافزود چراغ ور نی دگرش بخواب بینی هیهات
1 هر چند لب تو شربت نوش بود خامش ز طلب عاشق مدهوش بود
2 چون خسته نه درد خود شناسد نه دوا در پیش طبیب به که خاموش بود
1 آنانکه به بند زینت و زیب تنند خود را بزبان مردمان می فکنند
2 آنکس که خود آراست بود دشمن خود گر شاخ گل است کاخرش می شکنند
1 ای آمده از عدم سوی ملک وجود پرورده حقت بنعمت از سفره جود
2 مقصود حق آنکه حق شناسی بودت گر حق شناسی از وجود تو چه سود
1 هر تازه خطی که بهر زو با تو یکیست دیویست بمعنی و بصورت ملکی است
2 این سبزه خط که خوانیش مهر گیا فردانگری که این چه خار و خسکی است