1 ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست ور نیز بود به از می و ساغر نیست
2 می همدم ماست چونکه چون گرمی می در آب حیات و چشمه کوثر نیست
1 ای مه که رخت آینه هر نظریست مغرور مشود اگر ز خویشت خبریست
2 فانوس صفت بحسن خود گرم مشو چون پرتو حسن تو ز نور دگریست
1 تا نرگس مست یار در قهر منست حقا که حیات و زندگی زهر منست
2 از مرهم وصل بهره ام نیست ولی هر زخم ستم که هست از بهر منست
1 ما را سوی معشوق اگر میل و هواست معشوق بصد هزار دل عاشق ماست
2 کاه از سبکی نگه ندارد خود را ور نی کشش محبت از کاهر باست
1 گر در چمن از تو گفتگو خواهد رفت آب رخ گل چو آب جو خواهد رفت
2 بر بام میا چو مه که خورشید فلک از شرم تو در زمین فرو خواهد رفت
1 گر رند خراباتی و گر خلوتی است خواهان منند و عشق من شهرتی است
2 کس نیست که نیست داغ مهری بدلش داغ دل من ستاره ...تی است
1 هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت بی شمع رخت ز سوز دل کس نگداخت
2 بی حسن تو ساده بود لوح دو جهان عشق اینهمه کارخانه از حسن تو ساخت
1 با روی تو کآب زندگی از صافیست گر جلوه کند ماه ز نا انصافیست
2 با شمع رخت چه حاجت خورشیدست کاین خانه تنگ را چراغی کافیست
1 شیرین دهنی چون قندو لعلی چو نبات گوی زنخی چو قطره آب حیات
2 گویند مبین و صبر کن در غم او صبرم نبود که بشنوم این کلمات
1 ای خفته بخواب غفلت اندر ظلمات خضر ره تست وصل آن آب حیات
2 برخیز وز وصل او برافزود چراغ ور نی دگرش بخواب بینی هیهات