1 این حسرت و غم که با من درویش است بی سلسله یی نیست که بیش از پیش است
2 یا صبح سعادتم پس از شام غمست یا محنت روز واپسینم پیش است
1 گر دل ز غبار غم درون پاک کند وین گرد بلا روی بر افلاک کند
2 در کاخ فلک نگنجد از بسیاری شاید که دل چرخ فلک چاک کند
1 ایساقی جان که جای فدای تو بود خوش وقت کسی که خاک پای تو بود
2 آنجا که تویی هزار خورشید فلک سرگشته چو ذره در هوای تو بود
1 گر پیش سخی شب زر گردون باشد صبح از کف او تمام بیرون باشد
2 از بخل بود که شخص قارون گردد قارون که سخی بود نه قارون باشد
1 عیش و طرب از مایه هستی خیزد هستی گل از فراخ دستی خیزد
2 در ساغر لاله جرعه خون دلست پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد
1 آنرا که مراد از در امید دهند آب خضر از چشمه خورشید دهند
2 هر کس که قدم بصدق زد در ره دوست اول قدمش حیات جاوید دهند
1 مست تو کسی بود که چون آه کند جانرا بغبار آه همراه کند
2 هر کس که کند نفی خود اثبات تو کرد اثبات تو نفی ما سوی الله کند
1 در عشق اساس چاره کردن نبود کس سیریش از نظاره کردن نبود
2 در بحر غم تو دست و پا چند زنم چون چاره بجز کناره کردن نبود
1 سامان دل از بی سر و سامانی ماست آبادی ملک جان ز ویرانی ماست
2 گر شد دل جمع ما پریشان چه غمست جمعیت ما هم از پریشانی ماست
1 گر درد دل از غم حبیب است مرا غم نیست که هم غمش طبیب است مرا
2 از فخر جهانیان مرا عار بود گر فقر محمدی نصیب است مرا