عمریست که بهر کام دارم از اهلی شیرازی رباعی 504
1. عمریست که بهر کام دارم ناکام
از شام نظر به صبح و از صبح به شام
1. عمریست که بهر کام دارم ناکام
از شام نظر به صبح و از صبح به شام
1. گر سر ننهم بجور دشمن چکنم؟
ور پای نیاورم بدامن چکنم؟
1. آب و گل ما که دشمانند بهم
از دولت عشق مهربانند بهم
1. در عشق تو دور از دل خرم ماییم
همصحبت درد و همدم غم ماییم
1. دل کو که حدیث دیگران گوش کنم
یا با دگری دست در آغوش کنم
1. از نرگس مخمور تو من مست دلم
وز زلف چو زنجیر تو پا بست دلم
1. جان در غم او نماند و دلشاد شدم
کآزاده ازین خرابه بنیاد شدم
1. از رشته فقر خرقه ای بافته ایم
وز اطلس خسروی نظر تافته ایم
1. عمری همه صحبت که و مه دیدم
بس دلبری عاشقان واله دیدم
1. یارب که مرا کار بسامان گردان
دشواری حال بر من آسان گردان
1. در خانه تن مشو دلا خانه نشین
گر خانه پر از گل است چون خلد برین
1. هرچند بود کلید هر کار زبان
مگشای بقول هرزه بسیار زبان