1 شیریست درنده نفس سرکش که تراست گیر سیر بود ترا بر او حکم کجاست
2 چون گرسنه شد زروزه فرمانبر تست پس سیر مشو که سیری نفس خطاست
1 ایمرغ چمن که کار عشقست ترا مقصود ز حسن یار عشق است ترا
2 با هر گل این باغ هزارت عشقست عشق است ترا هزار عشق است ترا
1 با خلق خدا نمیتوان غوغا کرد خوش آنکه بخلق صید خاطرها کرد
2 صد دوست بیکروز توان دشمن ساخت یکدوست بصد سال توان پیدا کرد
1 اهلی که ره علم و هنر میسپرد خواهد که ز عرش نام او برگذرد
2 خوش آنکه چو من شود سگ کوی حبیب تا نام کسش میان مردم نبرد
1 در عشق تو کس جز رخ زردش نرسد درمان نبرد دلی که دردش نرسد
2 من مرده خاک پای تو کآب حیات هر چند که جان دهد بگردش نرسد
1 آنانکه بخوبی زنان مینازند با صورت دیوار نظر میبازند
2 جز صورت دیوار چه خواهد بودن شکلی که بسرخی و سفیدی سازند
1 از کوشش من بمن نوایی نرسد وز نخل تو ام بر وفایی نرسد
2 دستی که ز شاخ بخت کوتاه بود هر چند که بر جهد بجایی نرسد
1 در غیبت بیگنه یکی پرده در است وانکس که زنا کند پس پرده درست
2 زانی بحضور و این بغیبت ز هوا اینستکه غیبت از زنا سخت ترست
1 جز محنت و غصه حاصل دنیا چیست حال بدو نیک این جهان پیدا نیست
2 کاش این دو سه روز هم نمیبود کسی کاین زندگی ارزنده این غوغا نیست
1 یارب تو مراد من غمناک بر آر وز خاک چو ذره ام بر افلاک برآر
2 تخم گنهم چو دانه در خاک فکن بار دگرم چو سبزه از خاک برآر