1 عارف بجز از عارف آگاه کجاست هر بوالهوسی رهبر این راه کجاست
2 از هستی خود چه گم شود عاشق فرد یابد که مقام « لی مع الله » کجاست
1 مرد آن نبود که چشمش آلوده بود یا در پی قول و فعل بیهوده بود
2 آن مرد بود که مال و عرض همه کس از دست و زبان و چشمش آسوده بود
1 ای تازه جوان بیا و پیری بنگر در خاک نشسته ام فقیری بنگر
2 در چشم رقیب از حقیری نایم پیری و فقیری و حقیری بنگر
1 پیری که ز خستگی تنش تاب خورد سودش ندهد اگر چه جلاب خورد
2 برگی که بموسم خزان زرد شود ریز دز درخت اگر چه صد آب خورد
1 عشق آب حیات و خضر فرح فالست عشق آینه محول الاحوال است
2 گر جان نبود بشعق شاید بودن من زنده بعشقم اینزمان چل سال است
1 شوخی که چو سرو ناز دلکش باشد چون لاله بداغ او دلم خوش باشد
2 آتش بدلم در افتد از یاد لبش بر تشنه حدیث آب آتش باشد
1 جان دو جهان ز شخص من در سخنست کان یوسف گمگشته درین پیرهن است
2 کوته نظران کجا شناسند مرا چشمی که مرا شناخت هم چشم منست
1 تا کار بخلقت نفتد یار تو اند چون کار فتد دشمن خونخوار تواند
2 بنشین و بحاجت در احباب مزن کاحباب بوقت حاجت اغیار تواند
1 کی ره سوی عشق عقل آگاه برد وان دلشده هم نه ره بدلخواه برد
2 این کعبه نه رهنما نه رهبر دارد حیران شده یی که گم شود راه برد
1 بی صبر نصیب کس در این مایده نیست بی صبر نپخت دیگ و این قاعده نیست
2 در حکمت کار اگر بود صبر تو را معلوم نکنی که صبر بی فایده نیست