1 خاموش نشین و فتنه انگیز مباش خود را بزبان خویش خونریز مباش
2 بر صورت تیغ است زبان در دهنت پاس سر خود دار و زبان تیز مباش
1 خوش آنکه بخلقش سربازاری نیست در هیچ صفت درونش آزاری نیست
2 شیران سگ مجنون همه زانند که او مشغول خودست و با کسش کاری نیست
1 من گنجم اگر خرابیم آیین است غم نیست ولی زمانه صورت بین است
2 درویشم و خوشدلم بدرویشی خود اینم هنرست و عیب من هم این است
1 ای پیر شکسته توبه سست نهاد تا کی بهوای دل دهی عمر بباد
2 گیرم ز خدا و خلق شرمت نبود شرمنده خود نمیشوی شرمت باد
1 بی بختم و دست و دل ز اندیشه تهیست شیران همه رفتند و سر بیشه تهیست
2 دوش اینهمه جام می فلک داد بغیر امروز که دور من بود شیشه تهیست
1 مشنو که چو من عمر تباهیست دگر وز شعر چو من نامه سیاهیست دگر
2 خواهم بزبان شعر عذر گنهی وین عذر گناه هم گناهیست دگر
1 ای گل که رخ ترا صفایی عجبست از عشق منت نشو و نمایی عجبست
2 تا دل بهتر دادم شه خوبان شده یی مرغ دل عاشقان همایی عجبست
1 هر چند دلم زعشق آزار کشید آزرده نشد ز عشق و این بار کشید
2 چندان نبریدم از بتان کاخر کار سررشته عشق من به زنار کشید
1 عاشق که غمی در دل آگاه ویست سوزی دگر اندر نفس و آه ویست
2 با ناخوشیم چو خاطر دوست خوشست من نیز خوشم بهرچه دلخواه ویست
1 ما را شب هجر او آید چه شود؟ خورشید رخش زدر در آید چه شود؟
2 آن کوکب دولت که دهد کام همه یکروز بکام ما برآید چه شود؟