هرگز فلکم باده رخشان از اهلی شیرازی رباعی 193
1. هرگز فلکم باده رخشان ندهد
جز درد غم ساقی دوران ندهد
1. هرگز فلکم باده رخشان ندهد
جز درد غم ساقی دوران ندهد
1. عشق ار پی زینت و هنر میسوزد « کذا »
عشق آنهمه را بیک نظر میسوزد
1. تا کی رطب لبت باغیار رسد
وز نخل قدت نصیب ما خار رسد
1. زاهد که اساس دین برونق طلبد
بر مست بتان خواری مطلق طلبد
1. گردون که ازو هر چه دلم خواست نشد
یکبار چنانکه خاطرم خواست نشد
1. کی ره سوی عشق عقل آگاه برد
وان دلشده هم نه ره بدلخواه برد
1. آسیب نهان به خرمن ما نرسد
جز بار سبو به گردن ما نرسد
1. عاشق ز غم تو کی دهان باز کند
هر شکوه که هست اشک غماز کند
1. گر یار نه آنچنان نماید که بود
کس را گله از یار نباید که بود
1. هر چند لب تو شربت نوش بود
خامش ز طلب عاشق مدهوش بود
1. هر چند که صبح عیش ما کم بدمد
ورهم بدمد ز مشرق غم بدمد
1. رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد
با نسبت او لعل چه قیمت دارد