1 اهلی کسیکه حکمت پنهان حق نیافت دارد فغان ز غصه و از عیب آه هم
2 بی عسریسرکی بود این سنة الله است شد مایه فرح غم درویش و شاه هم
3 ناگاه کودکی ببر ظلم پیشه یی پنهان ز مادر و پدر نیکخواه هم
4 گریند مادر و پدر اندر غم پسر کو بنده گشت بی سبب و بیگناه هم
1 فغان من همه از دست توسن نفس است که خام و سرکش و بدخوی و بدلجام بود
2 بشصت سال ریاضت که دید دید در ره عشق نگشت رام و نخواهد شدن کدام بود
3 چو عود خام کسی را که خامی از ازلست هزار سال بسوزد هنوز خام بود
1 اهلی حریف ساقی و رندان دیر باش بگذر ز شیخ و مسجد و کنج مراقبت
2 صحبت مجو بهر که ترا نیست نسبتی اول مناسبت طلب آنکه مصاحبت
1 بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد
2 به سر میشد ز مغروری زد او را عشق یک سیلی که شد رویش کبود و تا ابد بر خاک میگردد
1 عارف عیسی نفس نام و نشان گم میکند کافت اندر شهرت و در صحبت مردم بود
2 عالم خوش خلق دایم بر سفیهی هرزه گوست چون مگس جوشی که بر کون خر بی دم بود
1 به زیر سایه گل خفته لیلی غم مجنون به دشت و در چه داند
2 جفای خار و گرمای بیابان کسی داند که اشتر میچراند
1 تمام لذت عالم چو دانه و دام است خوش آن هما که بدین دام رو نمیآرد
2 چو طایر فلک آزاده از بلا مرغیست که سر بخرمن عالم فرو نمی آرد
1 هر که در معنی است حرفی بیش در حقیقت مقام او بالاست
2 چشم با چشمه نسبتی دارد لیکن اندر میان تفاوتهاست
1 حیران کارخانه صنعم که صد گره در کار عقل مصلحت اندیش ازو بود
2 ترکیب خاک پشه نگه کن که با وجود گر ذره یی سه بخش کنی بیش ازو بود
3 با این تنی که از سر سوزن بسی است کم نیشیست کاستخوان بدن ریش ازو بود
1 زندگی شاخی است سبز و با رفیقان است خوش هر که ماند بی رفیقان شاخ بی برگی بود
2 با فراق دوستان یارب خضر چون زنده است زندگی بیدوستان هر ساعتی مرگی بود