1 در ره حق چو مکرمت طلبی معرفت جو که اصل مکرمت است
2 معرفت با حق آشنا کندت آشنایی بقدر معرفت است
1 بغیر نامه و پیغام بی نشانان را کتابتی است نهانی که از ریا دور است
2 صفای همت باطن که عالم افروزد که حسن حرف زبانی چراغ بی نور است
1 خوشا کسیکه نیامد درین سراچه غم که از کدورت دنیا دلش مکدر نیست
2 هزار سال بعیش و نشاط اگر گذرد بیکنفس که بغم بگذرد برابر نیست
1 کلک اهلی همچو مژگانش در افشان دایم است این نه بهر آن بود کو صاحب دفتر شود
2 صد هزاران قطره بارد همچو ابر نوبهار بر امید آنکه باشد قطرهای گوهر شود
1 راد در معنی جوانمرد آمده هر که نامش راد، دایم نامراد
2 نامرادی لازم این نام شد نامراد آنکس که دارد نام راد
1 مظهر حقند اشیا جملگی و اندر ظهور هر یکی راز اقتضای طبع خود خاصیتی است
2 سیر آب اندر نباتات چمن یکسان بود لیک در هر میوه یی آبی و رنگ و لذتی است
1 نرگسش زان زبان چو سوسن نیست که به سیم و زرش نیاز بود
2 دست کوته کن و زبان بگشا دست کوته زبان دراز بود
1 دلا اگر همه کاری بسعی پیش رود بسعی کار سعادت نمیرود از پیش
2 ز بخت خویش چه رنجی بر آسمان بنگر که هر ستاره برآید بقدر طالع خویش
1 مکن شهوت که بی مغزی است هرچند که گرد شاهدان نغز گردی
2 شد آب پشت و مغز مهره توست چو شهوت پرکنی بی مغز گردی
1 نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید بپا کدامنی از مادر فلک زاده
2 مبین بصورت آلوده دامنان زنهار که خار بهتر از آن گل که در گل افتاده