1 کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست بدان خدای که جان داد خلق عالم را
2 خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را
3 آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس از سر عرش در افتاد باین چاه بلا
4 بگذر از لذت طبع و بنگر کاین سگ نفس از کجا می فکند آدم مسکین به کجا
1 ذره خاکی که دست قدرت او را برگرفت آدم از سیر و سلوک و گردش اطوار شد
2 قطره آبی ز دریا برد ابرش در هوا چو بدریا باز آمد گوهر شهوار شد
1 جهان طفیل وجود محمدست و علی برین دو مظهر کل واجبست تسلیمات
2 خلاصه سخن این کز وجود ماغرض است سلام بر علی و آل و بر نبی صلوات
1 بنده را مردن از طلب خوشتر خاصه ذکر روی بندگی طلبد
2 مردن اسکندرش بسی بهتر که از خضر آب زندگی طلبد
3 شاعران در جهان دو طایفه اند اختلاف از صفت بدر باشد
4 نیک ایشان به از فرشته بود بد ایشان ز سگ بتر باشد
1 بر تخت عافیت دل من پادشاه بود تا کرد شاه عشق تو در جان سرایتی
2 در ملک دل چو عرصه شطرنج فتنهاست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
1 مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند که چشم روشنم از دود داغ تاریک است
2 چراغ آه تو اهلی جهان کند روشن ولی چه سود که پای چراغ تاریک است
3 اهل فضلند تیره روز و ضعیف پای طاوس زشت و باریک است
4 پر طاوس را چراغ بسی است لیک پای چراغ تاریک است
1 ذات محمد و علی آیینه حق اند آیینه خود ضرورت آن حسن و ناز بود
2 این باعث وجود من و تست ورنه حق از بودن و نبودن ما بی نیاز بود
1 کسی نزاری مجنون کجاست در عالم به زور نیز چو فرهاد مرد کاری نیست
2 ببین که هر دو چه دیدند پس مراد ز دوست بطالع است سعادت به زور و زاری نیست
1 جوان معرکه نادیده یی و میگویی که پیش بازوی من شیر بیشه سست بود
2 گهی که بر تو کند حمله شیر از سر خشم اگر ز جا نروی دعویت درست بود
1 پیر بی دندان ندارد لذتی از هیچ قوت گرچه گردد قوت او هضم و به تن قوت دهد
2 آدمی گر گندم باغ بهشت آرد بدست تا نسازد زیر دندان خرد کی لذت دهد