1 درویش که از تلخی کام است جگر ریش خرما چو بکامش برسد حب نبات است
2 لب تشنه چو در ورطه مرگ از عطش افتاد آبی که ز مرگش برهاند آب حیات است
1 دختر مرده شوی را امسال که ز گلگونه چهره رنگین است
2 مرو از ره به سرخی رویش که همان مرده شوی پارین است
1 کس از شهوت بطن سودی نیافت شکم خواره را کار جان دادن است
2 شب آبستن از پرخوری چون زنان سحر بر سر پای در زادن است
1 هر که شد دنبال دنیا ترک کرد آسودگی ترک دنیا کردن و آسودگی خوش دولتیست
2 صبر کن با محنت فقر و ز کس راحت مخواه زانکه هر راحت که باوی منتست آن محنتیست
3 گرچه مرهم از جراحت میبرد زحمت ولی از طبیبان خواستن مرهم مگر کم زحمتیست
1 خوشا کسیکه نیامد درین سراچه غم که از کدورت دنیا دلش مکدر نیست
2 هزار سال بعیش و نشاط اگر گذرد بیکنفس که بغم بگذرد برابر نیست
1 اهلی حریف ساقی و رندان دیر باش بگذر ز شیخ و مسجد و کنج مراقبت
2 صحبت مجو بهر که ترا نیست نسبتی اول مناسبت طلب آنکه مصاحبت
1 دیده باشی برای دفع گزند صورتی خوش که بر سر خشتست
2 شکل ناکس همان صفت دارد صورتی خوب و معنیی زشتست
1 کشته همت مردان بر مقصود دهد زانکه باران گرم بر سرما دمبدم است
2 هر قصوری که بود از کمی همت ماست ورنه از ابر کرم رحمت حق را چه کم است
1 ایکه همچون عشق پیچان همتی داری بلند جز بنخل میوه دار نیک اصلان در مپیچ
2 دولت بداصل ناکس همچو نخل مومی است صورتش خوب است اما معنیش هیچ است هیچ
1 بزرگوار خدایا من آن تهیدستم که خجلتم نگذارد که سر بر آرم هیچ
2 بخوشه چینی ام از خرمن کرم بنواز که من نکاشته ام تخم و گر بکارم هیچ
3 بزیر بار گنه مانده ام ببدکاری ز کار و بار چه پرسی که کار و بارم هیچ
4 بخاندان محمد که از محبتشان متاع هر دو جهان را نمی شمارم هیچ