1 این چه روح افزا شراب و این چه سیمین ساغرست چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست
2 جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند شیره جان است در وی یا می جان پرورست
3 نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق همچو آن خطی که بر گرد دهان دلبرست
4 بر سواد دیده دارد چون سواد نام شاه از سواد دیده روشندلان روشن ترست
1 شاهی که چرخ حلقه بگوش از کمان اوست روی زمین به پشت کمان از امان اوست
2 سهم السعادتی که قرین ظفر بود در قبضه کمان سعادت قران اوست
3 زاغ کمان اوست همایی که از شرف پرواز طایر فلک از آشیان اوست
4 از روی امتحان بفلک گر کمان کشد نارنج مهر و مه هدف امتحان اوست
1 این نقد دل نثار شهیدان کربلا چون خاک رهگذار شهیدان کربلا
2 طوری که قدر و منزلش از فلک گذشت سنگی است در مزار شهیدان کربلا
3 دین در حصار کعبه و از روی معنی است صد کعبه در حصار شهیدان کربلا
4 آب خضر بپرده ظلمت نهفته چیست گر نیست شرمسار شهیدان کربلا
1 آن گوهر پاکیزه که از دیده ما رفت در خاک فرو رفت مگر ورنه کجا رفت
2 آه از ستم دهر که آن گلبن از ین باغ ناچیده گل عیش بصد خار بلا رفت
3 سروری بنگارید بسنگ سرخاکش کاین سر و قدی بود بر باد فنارفت
4 چون همت او عالم فانی نپسندید پا بر سر عالم زد و در ملک بقارفت
1 باز شد وقت طرب آمد سوی گلزار گل برگ عیش عندلیب آورد دیگر بار گل
2 صبحدم، خونین دل بلبل گشاید در چمن چون بخندد غنچه و بنمایدش دیدار گل
3 گل درون پرده شب در خواب ناز و بامداد میکند بلبل ترنم تا شود بیدار گل
4 خرده یی داروی بیهوشی است در جام شراب تا رباید هوش بلبل را، زهی عیار گل
1 ز دود ظلمت ظلم از حضور حضرت شاه گرفت روی زمین آفتاب دولت شاه
2 کشیده سفره شاه است هر کجا بینی پر است مشرق و مغرب ز خوان نعمت شاه
3 چو کاه چون نبرد باد لشکر اعدا که کوه تاب ندارد شکوه شوکت شاه
4 ز دیده غایب اگر شد به دل بود حاضر یکی است در دل مومن حضور و غیبت شاه
1 واحسرتا که دیده ز حسرت پر آب شد در ماتم حسین علی دل کباب شد
2 ای آسمان اگر در رحمت گشاده یی ظلم تو بر حسین علی از چه باب شد
3 فرق شریف آل علی بر زمین چراست چتر یزید از چه سبب بر سحاب شد
4 گردون چرا به باد عدم داد آن ورق کز نسخه دو کون وجود انتخاب شد
1 تنم زبانه آتش ز سوز جان دارد چه حاجت است بگفتن که خود زبان دارد
2 چو تار چنگ دل من ضعیف شد از درد چنان که باد بر او گر وزد فغان دارد
3 شب از فراق تو دود دلم بماه رسید هنوز روی من از آه من نشان دارد
4 هلاک خسته دلم زان لب است و میخواهم که هر چه دل طلبد خسته رازیان دارد
1 تو شیر خدایی به یقین یا اسدالله سر بیشه تو عرش برین یا اسدالله
2 شیران جهان صید تو اند از ره معنی شیر فلکت صید کمین یا اسدالله
3 در عرش نگین داد رسولت شب معراج عرش است ترا زیر نگین یا اسدالله
4 در ارژنه سلمان تو رهاندی ز کف شیر فریاد رسی در همه حین یا اسدالله
1 چو قتل اهل دل از غمزه تیر یار کند مرا هلاک به شمشیر انتظار کند
2 اگرچه خاک شدم چشم آن هنوزم هست که سرو قد تو از چشم من گذار کند
3 تو آفتابی و گر من غبار ره گردم هنوز میل تو هر ذره زان غبار کند
4 نه آنچنان بهلاک خود از غمم تشنه که چاره ام بجز از تیغ آبدار کند