1 چرخ از شفق نه صاعقه در خرمنش گرفت خون حسین تازه شد و دامنش گرفت
2 گردون که سوخت ز آتش لب تشنگی حسین آن آتش بلاست که پیرامنش گرفت
3 بود از خطای چرخ که آهوی مشگبار در صیدگاه عمر سگ دشمنش گرفت
4 باد اجل بکشت چراغی که بر فلک قندیل مهر و مه ز دل روشنش گرفت
1 رسید آن گل که می بخشد طراوت گلشن جان را نسیمش برگرفت از خاک ره تخت سلیمان را
2 عزیزان هر طرف پویان که یوسف سوی مصر آمد جوانان تهنین گویان ز هر سو پیر کنعان را
3 گذشت ایام بی برگی رسید آن نو بهار اکنون که رشک از گلشن شیراز باشد باغ رضوان را
4 شه ایران و توران زان سوی شیراز رو آرد که خاکش قبله حاجت بود ایران و توران را
1 آمد عشور و در همه ماتم گرفته است آه این چه ماتم است که عالم گرفته است
2 ماه محرم آمد و بیگانه را چه غم کاین برق به سینه محرم گرفته است
3 زان مانده است تشنه جگر خاک کربلا کز خون اهل بیت نبی نم گرفته است
4 زان غم که گشت آب فرات از حسین دور طوفان غصه در دل زمزم گرفته است
1 زهی به تیغ شجاعت گرفته عالم را حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را
2 ابولمظفر منصور قاسم پرناک که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را
3 غمی نماند جهان را بیمن دولت تو شکست شادی فتح تو لشگر غم را
4 هنوز اینهمه آثار صبح دولت توست تو آفتابی و خواهی گرفت عالم را
1 خط تو چون بردمید رونق عنبر شکست سرو تو چون قد کشید قدر صنوبر شکست
2 طره پرچین چرا مالش گوش تو داد نسترنت از چه رو برگ گل تر شکست
3 آه که تا دم زدم سنبل مشکین او موی بمو جعد یافت خم بخم اندر شکست
4 اینهمه شبنم چراست در رهت ای گل مگر چشم گهربار من حقه گوهر شکست
1 یارب اینخیمه یا گلستان است یا نمودار چرخ گردان است
2 دوخت نرگس بنقش او دیده یا در او چشم خلق حیران است
3 گرد این خیمه بین که از حشمت اطلس چرخ عطف دامان است
4 منزل دوست شد چو خیمه دل زین طنابش زرشته جان است
1 آمد بهار و سبزه دمید و جهان خوشست ساقی بیار می که زمین و زمان خوشست
2 مطرب غزلسرای و حریفان ترانه گوی معشوقه در کنار و قدح در میان خوشست
3 برخیز تا حکایت می در چمن کنیم کین گفتگوی بر سر آب روان خوشست
4 می در پیاله ریز چو داری هوای گشت گشت بهار با می چون ارغوان خوشست
1 آمد عشور و خاطرم افکار کرده است درد حسین در دل ما کار کرده است
2 کافر به مومن این نکند کان سگ یزید با خاندان حیدر کرار کرده است
3 قدر حسین کم نشد و شد عزیز تر خود را یزید روسیه و خوار کرده است
4 آغشته شد به خون سرو فرقی که موی او خون در درون نافه تاتار کرده است
1 بحری که دلش منبع اسرار نهان است شطاع جهان شیخ بحق روز بهان است
2 آن گلبن تحقیق که در مشرب عذبش صد جوی ز سر چشمه توحید روان است
3 آن طرفه عروسان که پس پرده غیبند از کشف عرایس همه بر خلق عیان است
4 گر مرده رسد بر در او زنده شود باز او عیسی جانبخش و درش عالم جان است
1 شاه نجف که هر دو جهان در پناه اوست هرجا سری که هست همه خاک راه اوست
2 با مهر شاه هست نشانی که چون سهیل بر هر که تافت رنگ عقیقی گواه اوست
3 بغض علی نشان بناگوش زردی است با هرکه هست فاش زرنگ چو کاه اوست
4 برهم زند چو عرصه شطرنج باد قهر هر عرصه یی که جز اسدالله شاه اوست