1 صبح سعادت دمید حق در دولت گشاد پرتو مهر علی بر همه عالم فتاد
2 من سگ شاهیکه شیر سنگ شد از خشم او سنگ شود هر کرا نیست بدین اعتقاد
3 خواه در اسلام و دین خواه در ایام کفر مشکل هر کس که بود شاه ولایت گشاد
4 چشمه آبی که شد جمع در و هفت بحر صورت تیغ علی است منبع سبع شداد
1 ماه محرم است و شد دجله روان ز چشم ما بهر حسین تشنه لب شاه شهید کربلا
2 تشنه لبان روی بخاک و تن بخون ما پی آبروی خود خاک بر آبروی ما
3 با شهدای کربلا لاف وفا هر آنکه زد گرنه شهید گریه شد مدعی است بیوفا
4 بسکه ز آتش جگر گریه گرم می کنم مردمک دو دیده ام سوخته شد درین عزا
1 منت ایزد را که صنع او ز گل خار آورد خاک ما از قطره آبی پدیدار آورد
2 از هوا در گنبد سرها صدایی افکند تا به حکمت مشت خاکی را بگفتار آورد
3 قدرت او ساخت در ترکیب تن هر گوشه یی مفصلی گردان که چونگردون برفتار آورد
4 در خیال صورتی کز قطره آب آفرید نقشبندان خرد را رو بدیوار آورد
1 دردا که درین شهر دلی شاد نمانده است یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است
2 هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است در شهر بجز ناله و فریاد نماندست
3 مرغان چمن سینه کبابند که در دشت تخمی بجز از دانه صیاد نماندست
4 شد دشت و در امروز چنان رفته ز مزروع کز مزرعه کاهی بکف باد نماندست
1 این همایون خیمه یارب روضهای از جنت است یا نموداری مگر از کار گاه قدرت است
2 همچو طاوس فلک در جلوه حسن است از آن سایه گستر بر زمین همچون همای دولت است
3 بر زمین هر سو بصد میخ و طنابش بسته اند ورنه بر گردون پرد از بسکه عالی رتبت است
4 بارگاه اینچنین عرشیست بر روی زمین سدره گر باشد ستونش منتهای قدرت است
1 تا آتش خور تافته برج سرطان را همچون شرر آتش زده ذرات جهان را
2 خورشید جهان سوخت مگر کآتش دوزخ از چشمه خورشید برون کرده زبان را
3 شد فاخته سوخته خاکستر و آن هم زان مانده که نبود حرکت باد وزان را
4 روغن شده یکسر عرق و شمع صفت زان خط خط بدن از آبله نازکبدنان را
1 آن مبدعی که چشمه نطق از زبان گشاد قفل در سخن بکلید زبان گشاد
2 آن پادشاه کز کرم و ذره پروری در پیش ذره ذره چو خورشید خوان گشاد
3 در بارگاه شوکت خورشید پرتوش از شرق تا به غرب فلک سایه بان گشاد
4 بر تشنگان ملک عدم دست رحمتش از خاک چشمه چشمه آب روان گشاد
1 ای جان همه جانها روح القدسی گویا پنهان ز نظر اما در دیده جان پیدا
2 در مکه و در یثرب شاهنشه ذو موکب در مشرق و در مغرب خورشید جهان آرا
3 عیسی فلک رتبت موسی ملک همت دانا بهمه حکمت در علم نظر بینا
4 هم مهدی و هم حارث بی ثانی و بی ثالث در علم نبی وارث عالم بهمه اشیا
1 ساقیا جام تو از آب حیاتش چه کم است می حیات ابد و ساغر می جام جم است
2 اینچه جام است و می صاف که از پرتو اوست عکس خورشید که در آینه صبحدم است
3 اینچه نقشست و رقم اینچه سوادست و بیاض که سواد نظرم سوخته این رقم است
4 اینچه خط است که سرچشمه حرفیکه دروست چشمه آب حیاتی ز صفای قلم است
1 شاه روشندل که ریزد خون دشمن بهر دوست قرص خورشید فلک بهر کمر شمشیر اوست
2 شاه اسماعیل حیدر آنکه در روز مصاف تیغ او بهر خلاف از اژدها برکند پوست
3 موج گوهرچین بود بر روی تیغش از غضب زانکه با دشمن چو بحر از اصل گوهر تندخوست
4 هرکه رویش دید داند کز کدامین گوهرست پاکی گوهر چو تیغش روشن از روی نکوست